غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: مرد آزما

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

مرد آزما

انگار قبلا" هم ديده بودش... شايد هم ازش شنيده بود....يا شايد باهاش... هرچي بود آشنا به نظر مي رسيد . يه لبخند كمرنگ زد و چرخيد.پشت به اون ايستاد مقابل پنجره و دستهاش تو قاب پنجره ريشه زد
سبز بهاري.... بهترين رنگي كه يادمه. چند تا بهار؟ تويادته...منم نه....اما تمام اون روزا پشت همين پنجره رفتن ؛رفتن كه ديگه برنگردن. يادمه تو همين روزا بود ...من آبستن اولين عشقم بودم و بعد از 9 روز و 9 ساعت و 9 دقيقه اولين فرزند عشقم رو بالا آوردم. نه بعدي ها يادم نيست .هميشه اولي اهميت پيدا ميكنه...دليلش؟ نميدونم شايد چون اوليه. تو اونموقع ها گفته بودي....نه ولي تو خودتم
بارون , بارون . تو هميشه از چتر بدت مي آمد . اون روزم باروني بود . من صداي تق تق باران رو از كانال كولر ميشنيدم. چه هواي لطيفي بود همون روزي رو ميگم كه مجبور شدي اون توافق نامه كذايي را بنويسيم, هرچند من ميدونستم , همون موقع مي دونستم خيلي هاش مطابق ميلت
.....نيست .راستي هنوزم جاش
برگشت طرفش . ريشه ها رو قاب پنجره جا موند . به اون دوتا حفره عميق و خالي تو صورتش زل زد...خشك خنديد, خنديد,خنديد .اونم خنديد .اي ..... ويه تيكه از ريشه هاي پوسيده رو پرت كرد به طرفش....كف زمين پر شد از تيكه هاي براق

2 Comments:

Anonymous ناشناس said...

duste azizam
bazam mesle hamishe ..
sadeghane .. va .. sade..

۱۱:۲۶ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

duste azizam
bazam mesle hamishe ..
sadeghane .. va .. sade..

11:26 PM

۱۱:۲۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home