گذر اكبر
ديشب يك فيلم ديدم از سينماي قبل از انقلاب ايران
خانم مريم از شخصيتهاي اصلي فيلم كه در صحنه اي با پيراهن ركابي و پاهاي كشيده نيمه عريان خودشو تو يه چادر نماز پيچيده بود (خدايي ما كه ارتباط بين دكلته و چادرو نگرفتيم هنوز....) از فرط نجابت بسيار شكمشان از آقاي داود رشيدي ( كه همانا حبيب مي باشد) بالا مي آيد و از قضا نامردي كه خاطر خواه خانم نجيب بوده با نانجيبي شب عروسي ميزنه وقلب حبيب گذرو با دشنه سوراخ ميكند و حبيب هم چون بسيار جوانمرد مي بود به آ سد حمزه بزرگ محل مي سپارد كه آره...عطر تنش چنون گيجم كرد كه آنچه نبايد شد حالا به داش اكبرم بگو جونه تو و جون مريم....خلاصه الباقي ماجرا رو ميدونم كه ميدونيد...بيك ايمان وردي كه همانا اكبر گذر مي باشد وقتي كاغذ داش اكبرو ميخونه دلش مي خواد يه گنجيشك بشه و ..ولي نمي شه دير مي رسه... حالا داش اكبرو داغ برادرو يه ننه جوون مرده و حرفاي اهل محل...
داشته باشيم يه پرده از ديالوگ بين مريم نجيب در اندروني حمام( نفس همه اينجا حبس در سينه كه چه بينند) و جماعت بانوان حرف دربيار
ور پريده(خطاب به طفلهاحتمالا" معصومش) بيا اينجا؛ جا قحطه رفتي پهلو تون زنيكه -
عفت خانوم جون پاره اي حيا رو خوردن آبرو رو قي كردن:
سر خور جوون مردم حالا پاشو كرده تو كفش اكبر -
بس كه بي ايمون شدن اين جماعت :
ولولهههههه و صداي جيغ خانم مريم كه نهههههههه
حالا با لباسو كفشو لبو لپه رنگ شده خانم تو اندروني چه مي كند بماند ( اين جز حقه هاي سينمايي بوده احتمالا) اين ديالوگ پاره اي منو كشت اصلا" خنجر ناجونمردا همن موقع خليد به اعماقم
در اثنا اين فرياد جانفرسا كه از بند جگر مريم در مي آيد بيك ايمانوردي در قطاراز خواب ميپرد.
......و
پايان
خانم مريم از شخصيتهاي اصلي فيلم كه در صحنه اي با پيراهن ركابي و پاهاي كشيده نيمه عريان خودشو تو يه چادر نماز پيچيده بود (خدايي ما كه ارتباط بين دكلته و چادرو نگرفتيم هنوز....) از فرط نجابت بسيار شكمشان از آقاي داود رشيدي ( كه همانا حبيب مي باشد) بالا مي آيد و از قضا نامردي كه خاطر خواه خانم نجيب بوده با نانجيبي شب عروسي ميزنه وقلب حبيب گذرو با دشنه سوراخ ميكند و حبيب هم چون بسيار جوانمرد مي بود به آ سد حمزه بزرگ محل مي سپارد كه آره...عطر تنش چنون گيجم كرد كه آنچه نبايد شد حالا به داش اكبرم بگو جونه تو و جون مريم....خلاصه الباقي ماجرا رو ميدونم كه ميدونيد...بيك ايمان وردي كه همانا اكبر گذر مي باشد وقتي كاغذ داش اكبرو ميخونه دلش مي خواد يه گنجيشك بشه و ..ولي نمي شه دير مي رسه... حالا داش اكبرو داغ برادرو يه ننه جوون مرده و حرفاي اهل محل...
داشته باشيم يه پرده از ديالوگ بين مريم نجيب در اندروني حمام( نفس همه اينجا حبس در سينه كه چه بينند) و جماعت بانوان حرف دربيار
ور پريده(خطاب به طفلهاحتمالا" معصومش) بيا اينجا؛ جا قحطه رفتي پهلو تون زنيكه -
عفت خانوم جون پاره اي حيا رو خوردن آبرو رو قي كردن:
سر خور جوون مردم حالا پاشو كرده تو كفش اكبر -
بس كه بي ايمون شدن اين جماعت :
ولولهههههه و صداي جيغ خانم مريم كه نهههههههه
حالا با لباسو كفشو لبو لپه رنگ شده خانم تو اندروني چه مي كند بماند ( اين جز حقه هاي سينمايي بوده احتمالا) اين ديالوگ پاره اي منو كشت اصلا" خنجر ناجونمردا همن موقع خليد به اعماقم
در اثنا اين فرياد جانفرسا كه از بند جگر مريم در مي آيد بيك ايمانوردي در قطاراز خواب ميپرد.
......و
پايان
2 Comments:
salam
nemidoonam chera vaghti neveshtehaye to ro mikhoonam...khoshhal misha
aaaaaaaaaaaalliiiii bood!!!
ارسال یک نظر
<< Home