غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد

شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵

آنگاه خورشيد سرد شد و بركت از زمين ها رفت
وسبزه ها به صحرا ها خشكيدند و ماهيان به درياها خشكيدند
و خاك مردگانش را زان پس به خود نپذيرفت
شب در تمام پنجره هاي پريده رنگ , مانند يك تصوير مشكوك
پيوسته در تراكم و طغيان بود
و راهها امتداد خود را در تيرگي رها كردند
و ديگر كسي به عشق نينديشيد
و ديگر كسي به فتح نينديشيد
و هيچ كس ديگر به هيچ چيز نينديشيد
در غارهاي تنهايي بيهودگي به دنيا آمد
خون بوي بنگ و افيون مي داد
مرداب هاي الكل با آن بخار هاي گس و مسموم
انبوه بي تحرك روشنفكران را به ژرفناي خويش كشيدند
و موشهاي موذي اوراق زرنگار كتب را در گنجه هاي كهنه جويدند
خورشيد مرده بود
خورشيد مرده بود و
فردا در ذهن كودكان مفهوم گنگ گمشده اي داشت
آنها غرابت اين لفظ كهنه را در مشق هاي خود
با لكه درشت سياهي تصوير مي نمودند
بيچاره مردم دلمرده و تكيده و مبهوت
در زير بار شوم جسدهاشان از غربتي به غربت ديگر مي رفتند
و ميل دردناك جنايت در دستهاشان متورم مي شد
آنها غريق وحشت خود بودند و حس ترسناك گنهكاري
ارواح كور و كودنشان را مفلوج كرده بود
شايد هنوز در پشت چشم هاي له شده در عمق انجماد
يك چيز نيم زنده مغشوش بر جاي مانده بود
كه در تلاش بي رمقش مي خواست باور كند
صداقت آواز آب را
شايد ,شايد چه خالي بي پاياني
خورشيد مرده بود و هيچ كس نمي دانست
نام آن كبوتر غمگين كه از قلبها گريخته ايمان است

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

sharmande ke ye chand vahghti behet sar nazadam
akhe saram soloogh bood
vali hala dige hastam
mesle hamishe ali bood
ye sari ham be man bezan
bye

۳:۳۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home