غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: Nostalgia

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

Nostalgia

ديشب از پنجره اتاق صداي يه مادري رو شنيدم كه داشت براي بچه ش ديكته مي گفت " و ما هم چنين امين گوش كن هم چنين از پدر و مادر خود سپاسگزاريم نقطه ما از معلمان دل سوز خود از معلمان دل سوز خود كه به ما خواندن و نوشتن آموختند نيز سپاسگزاريم...بله دل سوز
پ. ن : توي اين 23 سال ديشب اولين شبي بود كه بد هوس كرده بودم ديكته بنويسم و همه اش به اون موقعي كه فكر مي كردم كه آرزو مي كردم كي ميشه ديگه ديكته ننويسم
پ.پ.ن : راستي چه اهميتي داره دل سوز رو سر هم بنويسيم يا جدا اين همه گيربراي چي بود اينو هنوز نفهميدم
پ.پ.پ.ن: از معلم كلاس اولم بيزار بوده هستم خواهم بود و اصلا" هم ازش سپاسگزار نيستم بسكه بداخلاق و بدجنس بود اين بشر و هر بار بهش فكر مي كنم دچاره يه تهوع عميق مي شم...فكرشو كن يه بچه تويه كلاس داشتيم يه مقدار غير معمول بود نه عقب افتاده بود و نه كند ذهن اما به هر حال يه سري ناهنجاري هايي در رفتارش ديده ميشد( البته من بعدها فهميدم كه بهش ميگن ناهنجاري اينو گفتم محض اطلاع يه وقت فكر نكنيد از شكم مادر دانشمند به دنيا اومدم ) الغرض يه روز زمستوني كل كلاس رو يه بوي گند برداشت كه هر لحظه شديدتر مي شد از رو بچه گي همه مي خنديديم خانم معلم متوجه شد يه كم همه ما ها رو برانداز كرد بعدم لباشو ورچيد و دماغشو كج كرد گفت كسي كاري داره چرا اجازه نمي گيره بره بيرون... بعدم در كلاسو باز كرد و به بچه ها گفت به ترتيب و بي سر و صدا همه بيرون همه آروم داشتيم مي رفتيم بيرون من به خاطر قد بلندم مادامي كه مدرسه ميرفتم به نيمكت هاي آخر تبعيد بودم وقتي ما ها كه جز آخرين گروه بوديم و داشتيم خارج مي شديم به اون طفلك گفت تو نمي خواد بياي بيرون همين جا باش تا به مامانت تلفن بزنن .... من هنوزم گريه هاي بي صداي اون روز اون موجود گنده رو به ياد دارم و رنگ لپاي تپلش كه از خجالت حرف روزهاي بعد بچه ها گلي شده بود....هنوزم هر بار يادش مي افتم دلم مي خواد محكم اون شكم گنده خانم افروشه رو گاز بگيرم همون قدر محكم كه اگر اون موقع مي تونستم حتما" تموم دندوناي شيريم تو شكمش جا مي موند

1 Comments:

Blogger ناخدا said...

و من یاد خاطره مشابهی در کلاس اول خودمون افتادم و معلممون که چه دلسوزانه با اون فرد برخورد کرد. این سوال قبلی هم واقعا سخته. من فقط کسانی رو دوست دارم که دوستم داشته باشند. اما اگر بخوام یکی رو انتخاب کنم دوست داشتنه.
راستی من شما رو می شناسم جناب؟

۱۲:۵۳ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home