غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

اگر اشتباه نکنم , همه نشانه هایی که انباشته می شود از زیر و رو شدن جدید زندگیم خبر می دهد, پس می ترسم. نه آنکه زندگیم سرشار , با اهمیت یا گرانبهاست. بلکه از چیزی که می خواهد زائیده شود, توی چنگش بگیردم و بکشد ببرد-نمی دانم به کجا_ می ترسم.آیا باید دور شوم و از همه چیز از تحقیقات و کتابهایم دست بکشم؟ آیا چند ماه یا چند سال دیگر , خسته و سرخورده, در میان ویرانه های جدیدی چشم باز می کنم؟ دلم می خواهد تا دیر نشده خودم را خوب بفهمم
پ.ن: اینها جملاتی از کتاب تهوع ژان پل سارتر بود که امروز بد فرم هی تو ذهنم یورتمه می رفت
پ.پ.ن: یه جورایی وصف الحاله