غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: ....

جمعه، آبان ۱۹، ۱۳۸۵

....

وقتی که دلتنگ می شمو
همراه تنهایی میرم
داغ دلم تازه می شه
زمزمه های خوندنم
وسوسه های موندنم
با تو هم اندازه می شه
قد هزار تا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف میزنم
نمی دونم نمی دونم
این روزا دنیا واسه من
از خونمون کوچیکتره
کاشکی می تونستم بخونم
قد هزار تا پنجره
طلوع من طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتنه منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعتها هم دقیق شدن
طلوع من طلوع من
...وقتی غروب