غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵

نازک آرای تن ساقه گلی
که به جانش کشتم و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
پ.ن:از تمام دریغا , هیهات , افسوس , .. که به نحوی یک جبر پنهان را آشکار می کنند می ترسم........از اینکه زمستون تمام بشه و من وقتی کوره توی سرم روشن می شه نتونم بدوم طرف پنجره و پیشونیمو بچسبونم به شیشه سرد میترسم.... از اینکه یه هفته این کفتر باز خونه بغلی شرکت, نباشه و کفتراشو پر نده که صبح که من پنجره رو باز می کنم یهو پر بگیرن و من یه لبخند بزنم میترسم..... از اینکه آدمهای غریبه تو صورتم زل بزنند و مجبور بشیم به هم زورکی لبخند بزنیم میترسم

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

می ترسم از نبودن بعد از نیستی

۱:۵۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home