از رنجی خسته ام که از آن من نیست
بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست
با نامی زیسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرفتم که از آن من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست
الف.بامداد
بر خاکی نشسته ام که از آن من نیست
با نامی زیسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرفتم که از آن من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست
الف.بامداد
4 Comments:
میتوان از هیچ چیزی ساخت دختر جان؟
نه...نمی شود
ما با هیچ به دنیا می آییم
پس هیچگاه هیچ چیز دیگری نخواهیم داشت
هیچ هم خواهیم رفت
---
fa klulu
خدایا
به کدامین جرم
کدامین گناه
؟!؟!؟!
فقط این ان مال من است باید در لحظه و برای اینده زیست
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مراآسمان بی خورشید
دریغ جان فرو رفتگان این ساحل
که رفت بر سر سودای صید مروارید
.........
error-e-afarinesh
ارسال یک نظر
<< Home