غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد

پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶

نداشتن فونت فارسی می تونست بهانه خوبی باشه برای ننوشتن.... ولی نوشتنی ها زیاد بود حالا اگر حوصله کنم تایپشون می کنم
ولی چیز مهم دیگه ای که بود خواب دیشبم بود ... مدتها بود یه خواب درست حسابی ندیده بودم از اون خوابهایی که اصلا" نمی فهمی که خوابی همه چیز مکان , زمان , شخصیت ها , قیافه ها شکل واقعی و اصلی خودشون رو دارند و حتی اپسیلونی شک نمی کنی که خوابی ( آخه یکی از خاصیت های محیرالعقول من اینه که اکثر اوقات میفهمم که دارم خواب می بینم) حالا انی وی اینکه صبح که پاشدم هم خوب بودم هم بد , هم خوشحال هم ناراحت , اصلا" هم بودم هم نبودم...الانم که هیچی دیگه دارم فک می کنم کاش این ساعت لعنتی یه خورده دیرتر صداش در می اومد