غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: Red

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۶

Red

قرمز هم مرد.البته این آخریها اسمش اصلا" بهش نمی اومد. خیلی رنگ پریده شده بود . حالش خوب بودها مثل همیشه تر و فرز, ولی هر روز کمرنگتر میشد.این انگار از بیرون شروع کرده بود به مردن. بعد از عید که از سفر برگشتیم , کمرش تا شده بود همه گفتند کارش تمومه. کدام یکی؟ اون قرمز تره از اینجا بود که اسمش شد قرمز اما چون هنوز تکون می خورد نگهش داشتن. آب تازه که آوردن فردا صبح چنان به جنب و جوشی اافتاد که روی همه مان را کم کرد.یکی دوهفته بعد اون یکی که قرمز تر نبود مرد ولی , دو روزی طول کشید تا بفهمیم . کل این مدت قرمز با مرده یک جا بود توی اون فضای تنگ. قرمز هم بی جان شده بود تقریبا" ولی این بار هم مرده را که بردند و آب تازه آوردند حالش سر جا اومد.گفتم عجب سگ جانی تو قرمزاز رو نمی ری دو دستی چسبیدی به این دنیا که چی بشه؟؟!!.... ولی از اون به بعد صبحها معمولا" به سراغش می رفتم . سایه ام که می افتاد چنان وحشتی می کرد و خودش را به درو دیوار می کوبید که از آمدن پشیمان می شدم. به خاطر همین از دور نگاه می کردم.عادت شده بود بودنش.خیلی آروم شده بود اما این آخریها فهمیدم داری می میری , عمرت بیشتر از اینها نبود خوب. ولی دلم نمی خواست ببینم مردی. دوست داشتم وقتی بمیری که من نباشمو فقط وقتی بر می گردم ببینم که نیستی و بشنوم که مردی. اما نشد . امروز صبح که به قرار همیشه اومدم دیدم جسدت آمده روی آب توی اون تنگ کوچیک . خوب که نگاه کردم دیگه اصلا" قرمز نبودی.

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

khoda biamorztesh rahat shod

۱:۲۱ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home