غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۶

ایده قفل کردن در خونه کاشانی سر صبحی , با قفلی که احساس کردم بیکار رو نرده هاشون مونده از من بود . خاک هم بلافاصله دست به کار شد و بی تردید قفلو چپوند تو نرده ها . بعد هم دوتایی خیلی متین و موقر اومدیم بیرون یه روز خوش بورژوایی بهم گفتیم . اون رفت به سمت اون سر کوچه منم به سمت این سر. نرسیده به سر کوچه مثل سگ پشیمون شدم

5 Comments:

Anonymous ناشناس said...

اي باب خرداد!! سخت مي گيريا...
خودمون شب مي يومديم نجاتشون مي داديم :D
از فردا در اونورم ق4فل مي كنم كه بهتر بتونيم نقش منجي بازي كنيم.
پايه اي؟؟؟:P

۹:۳۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

* بابا
** قفل
*** ماشالا به من با اين ديكته

۹:۳۲ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

E! pas shoma boodin? mage dastam behetoon narese voroojakaaaaa

۱۰:۱۳ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

خدایی فکرشو بکن کاشانی بلاگه منو می خونه .... خیلی تصور با مزه ای مخصوصا" با اون کلاه روسی که سر می ذاره
خاخام خرداد حق نظر

۱۲:۱۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

ماااااا.... يعني چي؟؟؟
آقاي كاشاني به خدا ما قصدمون فقط و فقط مزاحمت بود كه مطمئن نيستيم حاصل شد يا نه...
ييهو نزنه به سرتون اجاره مونو زياد كنيد...
اين خرداد يه چيزي حالا گفت فقط يه روز بخير بورژوايي بود وگرنه آه نداريم با ناله سودا كنيم

۹:۳۴ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home