غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: All That Fall

جمعه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۶

All That Fall

آقای رونی: تا حالا شده دلت بخواد یه بچه بکشی؟
(مکث)
یه فلاکت بدیهی رو تو نطفه خفه کنی. بارها و بارها, شب ها, تو زمستون , توراه سیاه بازگشت به خونه,نزدیک بود بیفتم به جون این پسره
(مکث)
!جری بیچاره
(مکث)
چی جلوم رو گرفت؟
(مکث)
از ترس مردم که نبود
(مکث)
بهتر نیست حالا یه کم عقب عقب بریم؟
خانم رونی: عقب عقب؟
.آقای رونی: آره یا تو رو به جلو و من عقب عقب. زوج کامل. عین جهنمی های دانته, اشکامون ماتحتمون رو می شوره
خانم رونی: چت شده دن حالت خوب نیست؟
آقای رونی: خوب! هیچ وقت شده من رو خوب ببینی؟ روزی که دفعه اول منو دیدی که باید تو رختخواب می بودم. روزی که بهم پیشنهاد ازدواج دادی دکتر ها جوابم کرده بودند. این رو می دونستی, نمی دونستی؟ شبی که باهام ازدواج کردی برام آمبولانس فرستادن. این رو که یادت نرفته؟
(مکث)
نه, نمی شه گفت خوبم. ولی بدتر هم نیستم. در واقع بهتر از قبلم. کور شدنم تلنگر خیلی خوبی بود. اگه می تونستم کر و لال هم بشم. یه راست تا صد سالگی می رفتم. یا شایدم رفتم؟
(مکث)
امروز صد سالم شد؟
(مکث)
من صد سالمه مدی؟

Samuel Beckett

3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

"The purpose of a writer is to keep civilization from destroying itself."
— Albert Camus

۹:۱۷ قبل‌ازظهر  
Blogger oneday said...

کجا اینو گفته؟

۱۱:۴۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

For Oneday :
یه نمایشنامه به نام "همه افتادگان" این یه قسمت از اونه

۹:۲۵ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home