غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: When Nobady taking about Nothing

شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

When Nobady taking about Nothing

می گه من یه لحظه های کوچیکی هست که احساس خوشبختی می کنم نه که فکر کنی حرف باشه ها نه عین خود خوشبختیه برام. مثل یه وقتهایی که آخر شب می رسم خونه و تا کلید تو قفل یک نیم چرخ میزنه بوی قیمه پلو می خوره تو صورتم. میز آماده با ماست و خیار , نور خونه هم کم مثل همیشه یه لامپ کم مصرفه و دوتا آباژور. به اتاق خواب که میرسم می بینم از فرط خستگی یا انتظار خوابش برده. یواش می سرم تو تخت خواب پشتش دراز می کشم .عمدا" وول می خورم و همچین که نفهمه تخت تکون می دم تا کم کم بیدارشه به محض اینکه بخواد غلت بزنه خودمو می رسونم نزدیکش اینجوری دستش یا شونش به من می خوره و بیدار می شه یه آخ کوتاه می گه و موضعی که دستش خورده رو به رسم نوازش پشت هم چند بار لمس می کنه. خمیازه می کشه و زیر لب می غره امشب هم که دیر اومدی جان . اونوقته که من یه مایع گرمی توی سرم و دستام حس می کنم یه مایع قدرتمندی که حس می کنم می تونه رگ و پیم رو پاره کنه ... خوشبختی اینه؟.... یه لحظه
چشمهاشو گشاد می کنه و با یه لبخند تنش رو جمع می کنه و فرو میره تو مبلی که روش نشسته

6 Comments:

Blogger ققنوس said...

و زندگي يعني همين!
انتظار!
انتظار!
انتظار!
حتي وقتي هم بهش رسيدي...

۳:۰۷ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

تسخير يک کشور بزرگ از تسخير قلب کوچک يک زن آسانتر است (ناپلئون بناپارت)

۸:۴۴ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

ويليام شکسپير : چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند ، مهرباني اوست ، نه سيماي زيبايش

۸:۴۷ بعدازظهر  
Blogger خاك said...

كجايي؟؟
چرا نمي نويسي همشيره؟؟
دلمون تنگيده خوب...
بينيويس تورو خدا

۵:۰۱ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

جهت استحضار
ما زیاد می آییم اینجا ولی ندانم چرا اینترنتمان با بخش نظر دهی شما دشمنی دارد این صفحه را فیلتر می کند یکجورهایی که از پسش بر نمی آییم

۱۲:۲۶ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

To Abozar:
جهت استحضار , مرحمتعالی زیاد.... بی نزاکتی کامنتدانیمان را به بزرگواری خود عفو بفرمایید
:D

۱۰:۲۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home