Some Days
بعضی روزها ذاتشان از همان سر صبح چرک است . مثل همین دیروز. اولش که خواب ماندم تا همین دو روزی رو هم که سر کار میرم دیر برسم. با کلی تلاش و بدو بدو خودم را به سرکار رساندم اونم به ساعت 10 بامداد و شایان ذکر است که پست بنده مدیریت محترم عاملی نمی باشد. اندک زمانی از حضور پر فیض و پر بارم بر سر کار نگذشته بود که کامپیوتر ترکید اونم طبق معمول به واسطه عجیب غریب ترین ارور ممکن که این اصلا" امر کم سابقه ای نبود و نیست. در پی این خرابی نابجا ما برای اینکه حسن همکاریمان را ثابت کنیم یک کاتالوگ که قرار بود ترجمه کنم و معنی یک سری از اصطلاحات فنی و لغاتش رو نمی دونستم برداشتم با خودم بیارم خونه تا یا با فرهنگ نارسیس یه جوری راست و ریستش کنم. انی وی با قلبی شاد و دلی پر امید کاتالوگ رو زدم زیر بغلم و از شرکت زدم بیرون . توی آسانسور فکر کردم حالا خوبه اینم گم کنم . دم در خروجی یه کنسول هست چون قصد داشتم برم پاساژ اندیشه فکر کردم خودم را یک براندازی بکنم نکند امنیت اخلاقی جامع با حضور این حقیر در آن پاساژ به خطر بیقته. سر راه رفتم شیرینی قروشی تینا تا شیرینی بخرم. بعد از کلی تلاش برای انتخاب ( اونایی که تینا رفتن می دونن چه دردیه از بین اونهمه شیرینی هیجان انگیز به یکی بسنده کردن) رفتم صندوق برای پرداخت جریمه یهو دیدم در کمال ناباوری یارو بهم گفت هفت هزارو دویست قابل شما رو هم نداره . منو میگی واچرتیده عین برق گرفته ها در حالی که داشتم پول در میاوردم بدم به یارو داشتم محاسبه میکردم که یک کیلو شیرینی حالا گیریم از بهترین ها چه کسری از در آمد یه آدمی مثل منه و اینکه این سینی چند بار در روز پر و خالی میشه و خلاصه از این قبیل افکار که تهش به نا کجا آباد می رسوندم معمولا".تا اینجا این حال گیری سیم. انی وی با جعبه شیرینی راه افتادم طرف پاساژ دقیقا" دم دره پاساژ دیدم که بعلههه یک عده کثیری از این خواهران و برادران مصلح وایستادن برا پیشواز .با کلی ترس و لرز پیاده شدم هر چند مانتوم گشاد و بلند بود و روسریم عقب نبود ولی خوب در مجموع ترکیب لباسهام خیلی معمولی نبود که این خوب کم جنایتی نبود ( بالاخره آدم میبایست قرتش را یک جوری خالی بکند) و از اونجا که دفعه پیش که پام به منکرات باز شد از اینهم معمولی تر بود پوششم و حتی علیرغم علاقه وافر به پوتین از تبرج هم چشم پوشیده بودم ,جای ترس داشت. خوشبختانه دو تا از دوستان رو در پاساژ دیدم و سری خودمو روسوندم به اونا و این در حالی بود احساس می کردم زانوی پای راستم داره به شدت میلرزه. همش تو این فکر بودم که اگر الان حتی یک تذکر ساده هم الان منفجرم میکند( که این البته دغدغه تمام روزهایست که از خونه بیرون میرم چون واقعا" برای بار دوم هرگز سکوت نمی توانم) خلاصه اینکه بعد از اینکه کارم رو انجام دادم تو پاساژ و با کلی سلام و صلوات بیرون آمدم, سوار تاکسی شدم به قصد منزل . وسط راه یهو احساس کردم یک کاتالوگی من باید الان توی دستم ..... واقعا" نمی دوستم باید چه کار کنم. هی داشتم مرور می کردم بدونم که کجا ممکنه جا گذاشته باشمش. بعد یادم اومد که من گذاشتمش رو کانتر صندوق شیرینی فروشی بعدش دیگه چیزی یادم نبود . زنگ زدم به شیرینی فروشی پرسیدم گفت نه چیزی اینجا جا نمونده. زنگ زدم به دوستم تو پاساژ گفت نه من اصلا" همچین چیزی دستت ندیدم. خلاصه مطمئن شدم تو تاکسی انداختمش وقتی که این کماندو های در پاساژ رو دیدم. اومودم خونه هی بالا پائین کردم که من فردا برم چی بگم آخه؟!! بگم یکی از فایل های کاری رو بردم گم کردم. بگم جا گذاشتم. از اونجایی هم که فکر می کرد رئیس احتمالا" فردا در برابر این گند چیزی نمی گه و سکوت میکنه بدتر می شدم. فکر میکردم اگر می دونستم دعوا و داد و بیداد را میندازه الان احساس بهتری داشتم چون اونموقع حق به جانب می شدم و خودمو می بخشیدم تازه به خودم دلداری هم می دادم که خوب پیش میاد دیگه آدمیزاد کف دستمو که بو نکردم و قس علیهذا. خلاصه ما تا صبح بیست و پنج بار از خواب پریدیم هر بارم که بیدار می شدم فکر می کردم چی شده که من احساس ناراحتی می کنم. صبح زود با قلبی آکنده از اندوه و چهره ای نادم روانه محل کار شدم( البته این بار به مدد این ضایعه). با ناامیدی تمام درو باز کردم یهو رو کانتر چشمم خورد به پوشه سبز کاتالوگ . انگار گنج پیدا کردم . و فکر کردم این از اون صبح هایی ذاتش علی الاصول مباحه. فقط این وسط یک نکته ظریفی به ذهنم خطور کرد اونم این بود من وهم رو کانتر شیرینی فروشی جا گذاشتم یا چیز دیگه که قراره بعدا" تقش در بیاد. هر کار کردم روم نشد برم به شیرینی فروش بگم احیانا" من چیزی اینجا جا نذاشتم که نمی دونم چیه
1 Comments:
ajab roze mozakhrafi pas bode, khoda rahma kone. kamtar pish biad ein roza brat pegah khanom. dar zemn vaghti zamino va zaman bekhan gire bedan dige hamechi............
ارسال یک نظر
<< Home