غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: Papo

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷

Papo

تو تاکسی نشسته بودم یهو یه قاصدک از پنجره تاکسی اومد تو. داشت تو هوا وول می خورد, دستمو باز کردم نشست تو دستم. آوردمش نزدیک صورتم در گوشش گفتم قاصدک هان! چه خبر آوردی؟ پسره که نزدیک پنجره اونور نشسته بود یه نگاه معناداری بهم انداخت. خیال نمی کنم شنید چی گفتم. اما من شنیدم اون تو دلش به من چی گفت. دستمو تکون دادم قاصدک چسبیده بود کف دستم . چند بار تکونش دادم . جدا نشد که نشد. دستمو بستم محکم. باز که کردم دیدم هر کددوم از تیکه هاش چسبیده به یه بند انگشتم. دستمو مالیدم به شلوارمو پیاده شدم

4 Comments:

Anonymous ناشناس said...

khob pesare to delesh be to chi goft???

۹:۳۹ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

یه حرف بدی زد ... حالا تو زیاد پاپی نشو :D
خرداد

۱۱:۲۱ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

تو رو خدا حالا بگو چی گفت مردیم از فضولی

۷:۵۸ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

bego digeeeeeee. dashtim khordad???

۱۰:۳۴ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home