غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: God Damn It

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۷

God Damn It

اينو بگم و برم ...... لعنت بر پدر اين بلاگ اسپوت كه هر وقت ما خواستيم يه چيزي بناليم باز نشد كه نشد.... از بس روحاشيه سفيد جلد شكلات نوشتم بريدم هيچ وقتم حال ندارم دوباره بازنويسيش كنم
پ.ن: اي مصبتو شكر هر چي خورده بوديم پريد

3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

پس تو بودی که شکلات ها رو به فاک فنا دادی و ما این قدر پشت سر این یاسی بی نوا لغز خوندیم

۷:۳۹ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

یکشنبه غم‌انگیز... تا شب دوام نمی‌آورم
در تاریکی و سایه‌... تنهایی مرا می‌آزارد
با چشمانی بسته تو از کنارم می‌روی
تو آرمیده‌ای و من تا صبح منتظر
سایه‌های مبهمی را می‌بینم
از تو خواهش می‌کنم به فرشته‌ها بگویی
مرا در اتاقم تنها بگذارند
یکشنبه غم‌انگیز
چه بسیار شنبه‌ها تنها در سایه‌ها
و من امشب خواهم رفت
و چشمانم چون شمع پر‌فروغی می‌درخشد
دوستان برایم گریه می‌کنند که مزارم نور باران است
به خانه باز می‌گردم جانم به لبم رسیده است
در سرزمین سایه‌ها تنها به خواب می‌روم
یکشنبه غم‌انگیز

۸:۴۰ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

To Azade:
نه بابا آخه اون شكلات چس مثقاليا اصلا" جلدش قابل عرض بود ؟ نه خدايش ؟ اون كاره خوده سگ نجسه اونه مگه نميبيني مشگل فيتنس خورده
به قول بچه ها lol
Khordade hagh nazar

۴:۰۹ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home