غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: I Have No Regret

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۷

I Have No Regret

آخر من يك وقت توي يك شب سرد زمستاني عاشق مي شوم
و يك وقت توي يك روز باراني بهاري عروسي مي كنم
و يك وقتي توي يك ظهر سنگين و تنبل اواخر تابستان طلاق مي گيرم
من خواب ديده ام *
پ.ن: توي دوران راهنمايي يك همكلاسي داشتيم به اسم م.ك ( اسم و فاميلش را نياوردم چون خود من يكي حداقل سه نفر را با اين نام مي شناسم حالا مي ترسم يكي از آنها _ در مورد خودش بعيد بدانم - يك آدم كله گنده اي , محققي , مكتشفي چيزي شده باشد و اگراحيانا" كسي توي اينترنت سرچش كن برسد به اينجا. اونوقت در بهترين حالتش جيش مي كند به شانس اين يارو به خاطر اين تشابه اسم و در بدترين حالت روح و خانواده ما را مورد عنايت قرار مي دهد نام ها و خاطره ها. لذا براي حفظ ايمني بيشتر از آوردن نام ايشان اجتناب كردم). الغرض اين همكلاسي من خيلي پر جنب و جوش و شيطان بود و در همان عوالم بلوغ و دوران آرزوها اين ميم كاف مي خواست كارگردان بشود يك فيلمي بسازد و اسمش را بگذارد " بيا در آغوشم". اون موقع ها اين فيلم كلي سوژه شده بود دست ما. هر موضوع خاصي كه توي زندگي هركداممان اتفاق مي افتاد از كمدي تا تراژدي ,ملودرام و عشقي تا حتي اتفاق هاي وحشتناك قرار بود سوژه يك بخشي از اين فيلم باشد. دست آخر هيچ معلوم نشد ژانر اين فيلم چه بود. ديشب يكباره ياد فيلم ميم كاف افتادم. نمي دانم حالا ديگه خودش هم يادش هست يا نه. اما من يادمه. لذا كليه اتفاقات اخير زندگيم را حوالت مي كنم به همان فيلم خوبه ... بيا در آغوشم

1 Comments:

Blogger ناخدا said...

پس این فیلم اگر اکران بشه کلی چیزای خوب توش پیدا میشه

۹:۳۳ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home