غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: از شب هنوز مانده دو دانگي 1

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۸

از شب هنوز مانده دو دانگي 1

دستم به نوشتن نمي رفت. از اينكه اينجا همه مان همه فن حريفيم هميشه گله داشتم . رك و راست اصلا" به نظرم مشكل ما از اينجا شروع مي شود كه هر كداممان به تنهايي يك پا سياستمدار , مفسر ورزشي , منتقد هنري , پزشك خانواده و غيره و ذالكيم. يكبار جايي از قول كسي شنيدم كه مردم ايران ناگزير از زندگي سياسي اند موافقش نبودم , نيستم ,منكر اين نيستم هر كسي مي تواند نظر خاص خودش و موضع گيري متفاوتي ( كما اينكه در متفاوت بودنش هم جاي بحث هست) در برابر هر مسئله اي داشته باشد ولي اين توفير دارد با اظهار فضل هاي آمرانه. اما مسئله امروزم اين است كه در چنين وضعي من هم مبتلاي وضعيتم و جز اين حرفها خيلي كمتر مي بينم مسايل ديگري را كه بنويسمشان و نميدانم كه تا چند به طول خواهد انجاميد. پس براي خالي نماندن صفحه ام و به نام احوالات و اقتضائات درونيم ....
پيش از انتخابات
من هم ديدم آنچه ديدند مردمان. از ابتداي خرداد 88 تا به امروز.مخالف تحريم بودم , از همان دوره قبلي هم . برايم يك جور جبر داشت اين طور انتخاب ها ولي هر چه بود يكجور انتخاب بين بد و بدتر بود واز بي تفاوتي صد مرتبه بهترم بود.پس پا به پاشان رفتم از پارك وي تا جمهوري. اوايل مي رفتم تا بيبينم كه توي خلوتم با خودم كم نياورم از نديدن ها و نبودن هام.عكس مي گرفتم. گيج و گنگ راه مي رفتم بين جماعتي كه سر و ته شان را سبز كرده بودند. كارناوال راه مي انداختند. بي خودي باهم مهربان شده بودند. ساعت به ساعت زياد مي شدند جماعت و حتي گاهي از آب نماهاي ميدان هاي شهر آونگ. شور بود و هيجان زايد الوصف كه ملت را ميرساند به صحبت از حمام نرفتن هاي محمود و در مقابل زير ابرو برداشتن هاي رقيبش.از انصاف دور نشوم تنها يك زمان و يك مكان آن هم استاديوم حيدر نيا بود كه تجمع تا حد زيادي حالت جدي داشت و به زعم من حرف حساب. روزهاي آخر تبليغات بعضي كشف حجاب كردند و بعضي هم دم گرفتند موسوي راي بياره ابسولوت آزاد مي شه و بعضي ديگر هم سنگ تمام گذاشته جوارح را به رسم رقص بندري در ميادين كرج مي جنباندند در حاليكه به هر جا ي تنشان كه جا داشت روبان سبزي بسته بودند. مي گفتند اينها نيروهاي آن طرفي هستند فرستادند اين ور كه نهضت را منحرف كنند. اما دريغ كه من بعضي از اين دست را از نزديك مي شناختم و مي دانستم كه كدام وري اند. اينها همانها بودند ك كه در مناسك بعدي اسمشان را گذاشتند توده مردم. نه كه اينها حرف من نباشد نه, آزادي رقصيدن در خيابان و آزادي نوشيدن و خوردن آنچه بخواهم آزادي ديدن فيلم بي سانسور آزادي خواندن و شنيدن كتاب و موسيقي بي مهر ارشاد آزادي حق انتخاب حجاب در كشوري كه خواسته ناخواسته خاستگاه من است آرزوي من هم هست. منتها من يادم مي آمد كه كجايم , في ما بين مردمي كه هنوز هم بعضي هاشان دارند حق به جانب مي گويند موسوي بيايد همين يك چسك روسري هم از سر اين زنان مي افتد و دارند نذر ميكنند كه الف نون بماند. در ميان خانم دكترهايي كه معتقدند دختران 8 ساله شان زندگي بهتر و عفيف تري خواهند داشت اگر الف نون بيايد سر كار و با گشت ارشادش جلوي اين هرزگان خياباني را بگيرد. بدترين درد اينجا بود كه نه مي توانستم و نه مي شد كه از اينهايي كه هم نسل من بودند خواست كه خواسته شان را فدا كنند تا زماني بهتر . همه از هم بهتر مي دانستيم كه فرصت جوانيمان محدود است و براي آن لذت و آزادي مطلوب و خواستني امروز, فردا روز چه اگر باشيم دير است خيلي دير.ونه مي شد اميد داشت به اينكه آنچه بخواهند با اين آدمها ميسر. اينجاها بود كه مي ماندم حيراني , گنگ و بي پناه ولو مي شدم روي جدول هاي داغ كنار خيابان به تماشاي مردمي كه با اين شور مي دانست كه چه نمي خواهد ولي براي اينكه بداند چه بخواهد و چطور بخواهد و از كه بخواهد بايد كلي حساب و كتاب كند, كلي پيشينه تاريخي زير و زبر كند, كلي حساب اقليت و اكثريت نگه دارد و براي گرفتن اين خواستهاي ساده اوليه و ابتدايي خودش كه چيزي حدود سي سال پيش داشت و حالا از دست شده بود چقدر و چطور بجنگد. مي دانستيم كه چه نمي خواهيم .....

3 Comments:

Anonymous ناشناس said...

هر جا که مرگ هست
هرجا رنج می برد انسان زروزوشب
هرجا که دردروی کند سوی آدمی
هرجا که زندگی طلبد زنده را به رزم

بیرون کش از نیام
از زوروناتوانی خودهر دو ساخته تیغی دودم!

l

۸:۵۴ قبل‌ازظهر  
Anonymous ناشناس said...

دیدی بازم رفتم بلیط خریدم.

۸:۵۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous azadeh said...

و چه راحت همون اندکی رو هم که می خواستیم، که از بین بد و بدتر (به اعتقاد ما) بد انتخاب بشه،از دستمون دزدیدن دارن باهاش پز می دن!!

۱۲:۰۱ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home