غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: بگذار سر به سينه من تا بگويمت اندوه چيست ...

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸

بگذار سر به سينه من تا بگويمت اندوه چيست ...

ايميلهاي اسامي شهدا و دستگير شدگان چند باري بدستم رسيده بود. هر بار تنها علامت گذاشته بودم كنارش. دليت و خلاص. مي ترسيدم باز بشود توش اسمي ببينم آشنا .كه كيانوش آسا يا حمزه غالبي باشد كه هر كدام را به قراري نزديكتر مي شناختم. و بعد همان گودال عميق باز شود زير پاهام من هم از آن بالا تالاپ ...
اينبار نمي دانم كدام حس مزخرف باعث شد بازش كنم. تا با ديال آپ مزخرف بالا بيايد طول داشت. از پشت ميز كامپيوتر بلند شدم , از استرس دستهام را به كفلهام مي ماليدم آن طورها كه يك بار پشت دستم و بار بعد كف دستم. بعدش انگشتهام را شكستم آنطور كه هر دو بند انگشت را يكبار با انگشت شست. حالا فقط بايد بازش ميكردم, دستم را روي صورتم كشيدم آنطور ها كه انگشت اشاره ام مي شود يك خط راست از شقيقه تا نوك بيني و وقتي دستم يك كم پايين تر رفت اينقدر كه مجالي براي نفس پيدا شود هرم داغ استرس را از مابين انگشت اشاره و جمع كيپ سه انگشت ديگر بيرون دادم . كليك.اسمها را مي خواندم صفحه به صفحه و دست آخر رسيدم به آن عكسها .... يكهو چشمهام داغ شد گونه هام خيس.
و چه خالي بود جايت. كه باشي. غمگين باشي و دردمندشان مثل من. و دستت سرد باشد و بگذاريش روي آن فرو رفتگي زير گلوم و فشار بدهي تا اينهمه بغض و اضطراب دو ماهه كه گير كرده بيرون بريزد و گوش بدهي به من حالا كه مي خواهم حرف بزنم حالا كه ديگر از زور بي حرفي نمي خواهم بگم اصلا" نمي دانم چطور بايد گفت اينها را. حالا كه مي دانم چطور بايد گفت كاش بودي

1 Comments:

Anonymous ناشناس said...

حالا که می دانی چطور باید گفت:

نقطه ای بگذار پای کلامی.آواها برای طواف نقطه ای می طلبند

۲:۵۰ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home