I don't like to be a fashion victim
بعضی اوقات -که اخیرا" کم هم نیست - حسرت جواب دادن به بعضی حرفها یک جور ناجوری به دلم می ماند. گیریم که من آدم اهل مصالحه ای باشم و یک جور نسناسی هم اهل ملاحظه و مدارا یا نه اصلا" کمرو و خجالتی و نخواهم یا نتوانم خزعبل گویی بعضی آدمها را تو رویشان تف کنم, اما به جان عزیزتان اصلا" معناش این نیست که دلم نمی خواهد یکی دو تا چار وادرای اسیدی حوالتشان کنم یا نه اصلا" گیسشان را بگیرم از ریشه بکنم.نمونه اش این دخترک نا آندرتال آرایشگاه چی سر کوچه مان که به برکت نزدیکی راه و میمنت گشادی بنده, ماهی یکبار افتخار زیارتش را دارم و هر بار مجبورم به پیشنهادات گه انبارش (با اندکی لحن تمسخرآمیز) من باب اینکه ابروهام را بتراشم جاش خنجر بکشم یا نه موهام را از این قهوه ای های گهی که تازه مد شده و اسمش را گذاشتند عسلی !! رنگ بذارم یا اصلا" پیتاژ سیخ سیخی بکنم گوش بدهم که دست آخر چه بشود به فرمایش جناب انترش یکمی امروزی بشوم و آپدیت. و هربار هم که حالیش کنم نمی پسندم این چیزها را دفعه دیگر یک پیشنهاد دری وری دیگر بلغور کند بلکه اندکی به روزم کند.
پ.ن: با اینهمه ای کاش آب بودمی گر می توانستم آن باشم که دلخواه من است. محض خاطر شماها که بشورمتان
پ.ن: با اینهمه ای کاش آب بودمی گر می توانستم آن باشم که دلخواه من است. محض خاطر شماها که بشورمتان
2 Comments:
جه لحن آشنایی....
قدیمترها کسی بود با همین لحن دنیا رو حواله فلان جایش می کرد....
:))))
آب اگر بودم و باران..
ارسال یک نظر
<< Home