غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: سر دوراهی یه قلعه بود

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

سر دوراهی یه قلعه بود

ب: تنها وارد می شود. سرش را بالا گرفته و روبرو را نگاه می کند. از هر طرف که می گذرد کله ها کمی به طرفش متمایل می شوند. به ردیف خودش می رسد و سریع می چپد سر جایش. تقریبا" متوجه همه شده به جز الف.
الف: سرجاش نشسته و با جلد کتاب توی دستش ور می رود.
ب: با تلفنش به کسی زنگ می زند. گوشها همه تیز می شود. تا حد ممکن صداش را پائین می آورد. معذب به نظر می رسد. هنوز متوجه الف نشده است.
الف: ژاکتش را در می آورد و کتاب را دوباره بدست می گیرد.
ب: بعد از چند دقیقه بسته چیپسی را به آرامی در کیفش باز می کند. یک دانه به دهان می گذارد. آرام می جود.متوجه جلد قرمز رنگ کتاب دست الف می شود.
الف: لم داده کتاب قرمز رنگ را می خواند. الف ردیف جلوی ب نشسته است.
ب: فقط کتاب قرمز رنگ و دست الف را می بیند. کمی جابجا می شود تا عنوان کتاب را ببیند. کتاب به زبان انگلیسی است و خط ریزی دارد. چیز درست و درمانی دستگیرش نمی شود.بی خیال بازهم چیپس می خورد.
الف: همچنان کتاب می خواند. کمی جابجا می شود. نیمرخش پیدا می شود.
ب: به نیمرخ الف نگاه می کند. به نظرش بد ترکیب می آید. از جای آبله توی صورتش چندشش می شود.یادش می افتد به کتاب توی کیف خودش.
الف: با ولع تمام همچنان می خواند. یک سیب زرد از کیفش بر می دارد و بی صدا گاز میزند.
ب: مشغول کتاب خودش میشود. چشمهاش خسته می شود. کتاب را می بندد. چشمهایش هم.
الف: بلند می شود. ام پی تری را از توی جیبش در می آورد. ب الف را برانداز می کند. اینبار هم بد ترکیب به نظر می رسد. الف ب را نگاه نمی کند. الف هیچ کس را نگاه نمی کند.
ب: از پنجره به بیرون نگاه می کند. اما حواسش به الف است که حالا نیمرخش کاملا" پیداست.و اینبار مثل دفعه قبل بد ترکیب به نظر نمی رسد.
ب: بلند می شود. از کنار الف عبور می کند.چند لحظه بعد بر می گردد و سر جاش می نشیند.
الف: بعد از چند لحظه بلند می شود. کتاب قرمز را روی صندلی رها می کند و می رود. سیگاری می گیراند. به هیچ جا نگاه نمی کند. به نظر می رسد یک آهنگ را زیر لب زمزمه می کند.
ب: الف را از پنجره نگاه می کند. دنبال یک لحظه تلاقی نگاه می گردد با الف که هیچ جا را نگاه می کند.
الف: بر می گردد سر جاش. کتاب قرمز را می بندد و یک کتاب دیگر از کیفش در می آورد و بازهم مشغول می شود.
ب: سرک می کشد و این بار عنوان کتاب را می بیند.
الف: کاملا" فارغ از همه چیز به نظر می رسد. بازهم سیب می خورد. موزیک گوش می دهد و کتاب می خواند.
ب: به مقصد رسیده حالا باید از اتوبوس پیاده شود. از سرجاش بلند می شود. به ردیف الف که می رسداتوبوس ترمز شدیدی می کند. سعی می کند تعادلش را حفظ کند. اما تلو می خورد.
الف: سرش توی کتاب است, یکباره کتاب را رها می کند. به سمت ب هجوم می برد و آستینش را می گیرد و با احتیاط نگهش می دارد. انگار یک ظرف چینی قیمتی. حالا نگاهشان تلاقی می کند.الف توی چشمهای ب خیره می شود.
ب: لبخند می زند. چند کلمه نا مفهوم را تنها با حرکات لب ادا می کند. ب درواقع هیچ چیز نمی گوید, فقط لبهاش را می جنباند.
الف: به دهان ب خیره می ماند و آستینش را رها می کند.
ب: پیاده می شود و با خودش فکر می کند,حالا الف همیشه او را به یاد خواهد داشت و به آن کلمات نا مفهوم فکر خواهد کرد. خاطره ب گاهی گم می شود اما فراموش نخواهد شد.
الف: ب را فراموش نمی کند و گاهی به آن کلمات فکر می کند. خاطره ب ممکن است گم شود اما فراموش نخواهد شد.
پ.ن: تن تو , مسافر جاودانه سفرهای بی ثمر است.

2 Comments:

Anonymous dark said...

pegah... pegahh.. khili gashnag bod. az khodet neveshtiiii? ya az jaei khondi?

۱۰:۰۵ قبل‌ازظهر  
Anonymous هادی (دست یخی) said...

این الف ها...


ب ها....

۱۰:۰۸ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home