غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: I Feel You

پنجشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۸

I Feel You

ردیف کناری من نشسته بود. کاملا" چروکیده و خمیده, کز کرده و چسبیده بود به پنجره. روسری چیت گلدار به سرش بود و طره های نا مرتب مشکی از زیرش بیرون ریخته بود. یک عینک آفتابی بزرگ هم داشت که قیافش را مرموز می کرد. اولش گمان بردم شیرین عقل باشد و سعی کردم که نگاهش نکنم که یک وقت وبال نشود. بعد ازنیم ساعت دیدم تکان تکان می خورد. سعی می کرد قوطی خالی آبمیوه ای که خورده بود را بندازد توی کیسه زباله ای که به دسته صندلی آویزان کرده بودند. یاد سه گانه کیشلوفسکی افتادم که همیشه یک پیر مرد یا پیرزنی آویزان بود تا یک بطری را بندازد توی زباله دانی. خوشم آمد. کمکش کردم. عینکش را برداشت. به راحتی هشتاد سال داشت. خندید. بلند گفت ؛قوربونت برم مامی. بعدش هم با دست صدام کرد که برم پهلوش روی صندلی کنارش بنشینم. لهجه رقیق اصفهانی داشت و رنگ چشمهاش با هم فرق داشت یکیش خاکستری بود و اون یکی عسلی. دمه گوشم گفت گوشهاش سنگینه و چشمهاش هم کم سو شده خوب مرا نمی دیده و نمی شنیده به خاطر همین خواسته که نزدیک برم. تعریف کرد از بچه هاش که همگی خارج از کشورند و اینکه چقدر تنهایی به کجاها که سفر نکرده. با سواد بود و خیلی خوب انگلیسی حرف میزد. در گوشی باهاش حرف میزدم که مجبور نباشم هر جمله را سه بار تکرار کنم. هر بار که یک جمله را تمام می کردم قبل از اینکه جواب بدهد یک بار گونه ام را می بوسید و تصدقم می رفت یکبار هم توی کش و قوس پرسش و پاسخ لبم را بوسید. از حرفهاش پیدا بود خیلی تنهاست. می گفت عادت کرده . می دانستم وانمود می کند. توی حرفهاش رسید یکجایی که از آقا حرف می زد, آقا شوهرش بود که سی سال پیش مرده بود. گفت آمده بود شهرضا سر قبر آقا. گفت وصیت کرده بعد مردنش کنار آقا توی شهرضا دفنش کنند. آن وقت گفت آقا قدش بلند بوده چشمهاش مشکی و سیبیل باریک داشته بعدش گفت خیلی خوش قد و بالا بود؛ مامانی با شخصیت. به لغت مامانی خنده ام گرفت اما حالت چهره اش یکجور رشک برانگیزی بود که خنده را از یادم برد. رفت توی فکر آقاش .دیگه ساکت شد. دلم می خواست بلند بلند فکر می کرد ... .

5 Comments:

Anonymous kave said...

cheghadr khob minevisid

۸:۱۵ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

اگه پرسشی داری یا پاسخی میخواهی بگو

۸:۰۴ قبل‌ازظهر  
Anonymous khordad said...

به ناشناس:
کی ؟ چی ؟ کجا؟ پرسش که زیاده ... الان شما اونوقت؟

۱۱:۴۹ بعدازظهر  
Anonymous ناشناس said...

bp

۸:۳۷ قبل‌ازظهر  
Anonymous khordad said...

به ناشناس:
بازم تو داروگر ((:

۱۰:۲۶ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

<< Home