غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: ژوئیهٔ 2006

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵

Silent

در زندگي حرفهايي هست
حرفهايي براي گفتن
حرفهايي براي نوشتن
حرفهايي براي خواندن
حرفهايي براي شنيدن
و حرفهايي كهنه
نه براي نوشتن و نه براي گفتن
پ.ن‌: ققنوس وكلولو و؟ عزيز سكوت را دريابيد

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

عذاب بي پايان خداوند نثار رفتگان هر كسي كه در اين محل آشغال بگذارد
پ . ن : اينو رو ديوار يه منطقه تو اتوبان نوشته بودند
پ.پ.ن : تا حالا لعنت نامه با اين همه صنعت ادبي ديده بودي ... نه خدايش؟
گفتا كه كه را كشتي تا كشته شدي زار
تا باز كه او را بكشد آن كه تو را كشت

شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵

جايي ديدم كه نوشته بود روان آدمي از سه بخش تشكيل مي شود : حافظه , ادراك , اراده .... و به همين سادگي من دريافتم حاليا دير زماني است مرض رواني دارم و بي خبر

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

DEAD RINGERS

يكي از بهترين فيلمهايي كه ديدم با بازي محشر
Jeremy Irons : some separation are very disruptive

دوشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۵

No Thank you

با تدبير حكيمانه رهبر معظم انقلاب و ابلاغ بند "ج" اصل 44 قانون اساسي جهش در اقتصاد ايران انجام مي گيرد - روزنامه جام جم
پ .ن : تنها كاري كه از اين حقير بر آمد اين بود كه با خواندن متن فوق در صفحه اول روزنامه خودكارم را بر داشتم و عكس پدر تاجدار را كه روي اين مطلب بود درست كردم..... البته تشكر لازم نيست من فكر ميكنم اين وظيفه هر قلم بدست و اهل بخيه اي باشه

This days

واين روزها كه ميگذرد
هي گيج تر و هي كلافه تر مي شوو
و از پيرمرد طبقه اول كه فقط جواب سلام خانمها را مي دهد هي دورتر مي شوم
و دستم هي مي شكند
بس كه خاطره هاي كمرنگ را پر رنگ مي كند
و ذهنم هي سرما مي خورد
بس كه سرد و گرم مي شود
و دهانم هي خواب ميرود
از شنيدن ترديد و تكرار , تكرارو ترديد اراجيف عشق آلود
واينقدر كه تكه هاي ناقص زندگي را مي كشم تا شايد كامل شوند
خاطرم هي كج و معوج مي شود
و سينه ام از حجم دانه هاي عرق كه ازپشت گردنم ليز مي خورند
هي انباشته تر مي شود
و همين ديروز كه بر مي گشتم سر كوچه خيال و منطقم را ديدم
دست در بازوي هم سر به هم آورده
از آرزوهاشان براي هم هي قصه مي گفتند و چشمهاي من هي پر و خالي مي شد
و وقتي دنبال آخرين اشتياقم مي گشتم گم مي شدم
....... وهي انباشته تر, هي كلافه تر , هي كمرنگتر , هي دورتر