غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: دسامبر 2009

جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

نه مرا به دنیای آنها راهی بود و نه دنیای من برای آن دیگری ها راهی داشت.
این شد که ماندم آویزان. سر و ته.

جمعه، آذر ۲۰، ۱۳۸۸

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

یک جور ناجوری دلنشین بود. مه آلود , مرطوب و سنگین.چه وزنی دارد پائیز اصفهان.
پ.ن: نمی دانی بدان, که همه چیز را تنهایی نمی توانم. کافی شاپ , سینما , نشر ثالث , غروبهای ولیعصر, پارک دانشجو همه را تنهایی گذاراندم , می گذرانم. اما شک نکن یکجاهایی ,جای خالیت پتک می شود توی سرم. مثل آن صبح زود کنار زنده رود که پرآب بود و مه آلود. که دنبالت گشتم تا یادمان بیاید که چقدر شبیه فضای فیلم گاوخونیست. که بگویم تهران که برگشتیم حتما" یکبار دیگر ببینیمش. که تو چشمهات را بسته باشی به من هم گفته باشی که چشمهام را ببندم و پائیز را نفس بکشم عمیق. عمیق تر. که گفته باشیم کی چی می دونه که پیمانه کی پر شود.... که تو نبودی مثل همیشه.
پ.پ.ن: پ.ن مخاطب خاص ندارد.