غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: اکتبر 2008

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۷

دمت گرم و سرت خوش باد

میگن تو شهر کورا یه چشم پادشاست این حکایت من و تو یه مشتی کور

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۷

Enigma

بچگی هام خیلی بهتر بود -
چطور؟ بهت خوش می گذشت:
نه فقط نمی فهمیدم داره بد می گذره -

جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۷

Girlish

تهوع آور ترین حالتش اینه که تو یه شرکت,اداره, وزارت خانه یا هر خراب شده دیگه ای میزاشون روبروی همه, اونوقت تو 360 برا یارو پیغام می ذاره کجایی دوستم خیلی دلم برات تنگیده بوس بوس ..... بعد به فاصله 15 دقیقه تو صفحه یارو می بینی روبرویی نوشته همین دورو برا دوسته قشنگم 100 تا دوست دارم

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷

Papo

تو تاکسی نشسته بودم یهو یه قاصدک از پنجره تاکسی اومد تو. داشت تو هوا وول می خورد, دستمو باز کردم نشست تو دستم. آوردمش نزدیک صورتم در گوشش گفتم قاصدک هان! چه خبر آوردی؟ پسره که نزدیک پنجره اونور نشسته بود یه نگاه معناداری بهم انداخت. خیال نمی کنم شنید چی گفتم. اما من شنیدم اون تو دلش به من چی گفت. دستمو تکون دادم قاصدک چسبیده بود کف دستم . چند بار تکونش دادم . جدا نشد که نشد. دستمو بستم محکم. باز که کردم دیدم هر کددوم از تیکه هاش چسبیده به یه بند انگشتم. دستمو مالیدم به شلوارمو پیاده شدم

What a Mess !!

دیگه وقتششه که قبول کنیم که ترکیب یه پیرزن 50 ساله با یه پسر بچه 16 ساله ترکیب ناهمگونیه
پ.ن: اینو همون موقع فهمیدم که تو به من گفتی مامانی همش منو دعوا کردی امروز من که همش یه خورده کارخرابی کردم