غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: آوریل 2008

شنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۷

When Nobady taking about Nothing

می گه من یه لحظه های کوچیکی هست که احساس خوشبختی می کنم نه که فکر کنی حرف باشه ها نه عین خود خوشبختیه برام. مثل یه وقتهایی که آخر شب می رسم خونه و تا کلید تو قفل یک نیم چرخ میزنه بوی قیمه پلو می خوره تو صورتم. میز آماده با ماست و خیار , نور خونه هم کم مثل همیشه یه لامپ کم مصرفه و دوتا آباژور. به اتاق خواب که میرسم می بینم از فرط خستگی یا انتظار خوابش برده. یواش می سرم تو تخت خواب پشتش دراز می کشم .عمدا" وول می خورم و همچین که نفهمه تخت تکون می دم تا کم کم بیدارشه به محض اینکه بخواد غلت بزنه خودمو می رسونم نزدیکش اینجوری دستش یا شونش به من می خوره و بیدار می شه یه آخ کوتاه می گه و موضعی که دستش خورده رو به رسم نوازش پشت هم چند بار لمس می کنه. خمیازه می کشه و زیر لب می غره امشب هم که دیر اومدی جان . اونوقته که من یه مایع گرمی توی سرم و دستام حس می کنم یه مایع قدرتمندی که حس می کنم می تونه رگ و پیم رو پاره کنه ... خوشبختی اینه؟.... یه لحظه
چشمهاشو گشاد می کنه و با یه لبخند تنش رو جمع می کنه و فرو میره تو مبلی که روش نشسته

شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۷

گفتند: انسان مدرن به چه ماند؟
گفت: به تابلوی کوبیسم , گر زدور بنگری همه شکوه است و زیبایی و چون به پیش آیی جز خطوط و لکه های ناموزون نیابی
پ.ن: از افاضات شخص شامخ خاخام خرداد حق نظر

چهارشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۷

Cut The Comedy!

در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا شخص بود زنده کشندش ز جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست

داده بود به خط نستعلیق با قلم و دوات روی گلاسه ابر و باد نوشته بودند با قاب تمام فلزی مشکی. با چنان فخری نشانم داد گمانم رفت که خودش گفته باشد. گفتم به کدام دیوار می زنیدش ؟دهانش را کج و کوله کرد انگار که بگوید حالا تا ببینم

پ.ن: امروز که این شعر یادم آمد, حساب کردم دیدم تقریبا" هر وقت دیدمش یا آمده بود اعلامیه بدهد یا خلاصه بوی الرحمان کسی را بهش رسانده بودند. حداکثر به مدت دو ماه رویت میشد. بعد هم خداحافظ تا الرحمان بعدی

پ.پ.ن: ای دل غافل