غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: اکتبر 2006

دوشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۵

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۵

Today's Human

اگر مورخان بخواهند راجع به بشر امروز چیزی بنویسند خواهند نوشت او روزنامه می خواند و زنا می کرد و اگر جسارت نباشد بیش از این تعریفی نمی ماند

سه‌شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۵

یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

آخرین جام را می خورم به سلامتی
پیوندی ک از هم گسست
,تنهایی ما دو
.اندوه من
همیشه خواهم خورد به سلامتی
لبانی که دروغ گفتند
چشمانی که چون گور من سرد و خالی بود
دنیایی بی رحم و خشن
. و نجات بخشی که در خواب است

جمعه، مهر ۲۱، ۱۳۸۵

Let

بگذار زمان بگذرد, مکان بگذرد
همه را در روشنائی پگاه دیده ام
در آئینه بزرگ اتاق تو
که می خواهد تصویری از تو نشان دهد؟
تو نمی توانی کمکم کنی-چاره ای نیست
,جدایی تاریک است و گس
سهم خود را از آن می پذیرم - تو هم گریه می کنی؟
.دستم را در دست خود بگیر و بگو در یادم خواهی ماند
.قول بده سری به خوابهایم بزنی
چون دو کوه , دور از هم جدا ازهم
. نه توان حرکتی , نه امید دیداری

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

The First Night

تلخ و طولانی...سخت...کذشت
همین

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

The Sensitives Of a Relationship

به صورت واضح در هر رابطه ما دو محور اساسی داریم که آنها را به عنوان طرفین رابطه می شناسیم., هر یک از طرفین رابطه را می توان یک دنیا کاملا" مجزا فرض کرد که به طور صریح یک سری قوانین و ضد قوانین دارند(در این بحث به صورت آشکار از افراد باری به هر جهت که به هر علت تعریف مشخصی از مفاهیم ندارند و همچنین افراد با تعاریف صرف و مجرد که به عقیده نگارنده لفظ رابطه در مورد تعاملات ایشان کاربردی ندارد صرف نظر شده است). هر یک از این دنیاها علاوه بر قوانین دارای مجموعه ای از افکار, احساسات,عادات , سرگرمی ها, اعتقادات وحتی ادبیات لفظی خاص خود می باشد و با احتمال قریب به یقین دو مجموعه هر چند متشابه به لحاظ شرایط ژنتیکی و اکتسابی در هر حال شامل اختلافاتی خواهند بود
در ایده آل ترین حالت ممکن یک بخش ثابت مشترک بین این دو مجموعه (طرفین رابطه ) و جود خواهد داشت که از آن به عنوان تفاهم یاد می شود.اما از آنجاکه نگارنده به ذات عاصی بشر و تحول پذیری (در هر شکل و صورت جزئی و کلی )اعتقاد راسخ دارد لذا این بخش مشترک هم چندان ثابت نمی نماد.به هر حال آنچه مبرهن است در رویارویی این دو مجموعه در تعریفی به نام ارتباط سعی در بیشتر کردن این دامنه مشترک است(بیشتر کردن این دامنه مشترک نه انطباق کامل) وآنچه برای نگارنده در پی گذشت سالیان در تعاملات مشهود می باشد این است که هرگز چیزی بدست نخواهیم آورد مگر به ازای از دست دادن چیزی دیگریعنی در واقع همان مبحث مبادله .در ساده ترین حالت ممکن برای کسب هر چیز حداقل ما انرژی و زمان از دست می دهیم (در اینجا از عامل شانس چشم پوشی می کنیم ).حال اگر این مطلب را به موضوع رابطه تعمیم دهیم اینچنین به نظر می رسد که در واقع ما در هر رابطه هم ناچار به یک مبادله سازشکارانه هستیم. یعنی برای گسترش دامنه اشتراکات و حتی المقدور ثابت نگه داشتن آن دو موضوع قابل توجه است 1) صرف نظر از یک سری از موارد فوق ( عادات,افکار,ادبیات...) 2)تغییرات و انطباق با شرایط
مطلوب جدید برای طرفین
اما آنچه در این مبادله حائز اهمیت است این است که درچه بخش هایی از موارد فوق ما توانایی انطباق خواهیم داشت.مسلم است که بعضی از مفاهیم فوق در ارتباط کامل با تعریف یک فرد از منیت وجود خودش می باشد برای مثال هر فرد خودش را با یک سری افکار خاص و احساسات و عادات خاص می شناسد(توجه داشته باشیم اینها تنها جزئی از کل افکار و احساسات و.. فرد است ولی فرد آنها را منحصر به خودش می داند) لذا هرگونه انطباق در این مورد نه تنها منجر به کنترل و هدایت رابطه نمی شود بلکه ممکن است فرد را دچار خود در گیری هم بکند و در نهایت به یکی از عوامل کژتابی رابطه تبدیل شود. پس بنابراین انطباقات تنها شامل بخش هایی از افکار و احساسات و اعتقادات است که با تغییر آنها هنوز فرد تعریف خاص خودش را داشته باشد و در عین حال این مفاهیم جدید (پس از انطباق)برای وی همچنان معنادار باشد
از طرف دیگر اگر ذات بشر را به عنوان یک ذات اجتماعی بپذیریم می بینیم که اصولا" بسیاری از این افکار و اعتقادات و عادات در رابطه با دیگران است که شکل می پذیرند. یعنی فی الواقع اشکال مختلفی قابل پیش بینی است که در نهایت ما یکی را انتخاب می کنیم , که می تواند متاثر از روابطمان باشد.در این حالت طرف رابطه در واقع یک عامل اجباری برای تغییرات قلمداد نمی شود بلکه به منزله اهرمی برای ایجاد یک سلسله مفاهیم جدید به شمار می آید
در یک سری موارد مشخص که منیت در تضاد کامل با هم یا اختلافات فاحش هستند رابطه به طور کلی بی معنا خواهد بود و در چنین شرایطی یقینا" تلاشهای فوق کاملا" بی ثمر خواهد بود .اما نکته ظریف دیگر میزان پذیرش طرفین در ارتباط با مسئله تطابق است و این بدان معناست که اگر یکی از طرفین تمایل چندانی برای انطباق نداشته یا اصولا" به این مطلب بی اعتقاد باشد تلاش یک طرفه سمت مقابل رابطه در نهایت بی اثر خواهد بود و در بهترین شکل ممکن به نا امیدی وی خواهد انجامید
پ.ن:این پست می تواند ادامه داشته باشد
پ.پ.ن :به عقیده نگارنده این پست را می توان به سطوح متفاوت روابط تعمیم داد

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

Damage

آدمهای حساس صدمه دیده موجودات خطرناکی میشن
پ.ن : به این جمله ایمان دارم

My Green Blood

اما من نیمه شبی خواهم رفت ,. از دنیایی که مال من نیست,از زمینی که به بیهوده مرا بدان بسته اند
و تو آنگاه خواهی دانست ,خون سبز من!_خواهی دانست که جای چیزی در وجود تو خالی ست. و تو آنگاه خواهی دانست,پرنده کوچک قفس خالی و منتظر من! - خواهی دانست که تنها مانده ای با روح خودت
و بی کسی خودت را دردناکتر خواهی چشید زیر دندان غمت: غمی که من می برم
....غمی که من می کشم

New

بدینوسیله به اطلاع کلیه سروران عزیز می رسانم که تغییر نام اینجانب از میگرن به خرداد ,به دستور مدیریت محترم عامل صورت پذیرفته است
امضاء دن میگرن اسبق
خرداد السلطنه حاضر

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

Nostalgia

ديشب از پنجره اتاق صداي يه مادري رو شنيدم كه داشت براي بچه ش ديكته مي گفت " و ما هم چنين امين گوش كن هم چنين از پدر و مادر خود سپاسگزاريم نقطه ما از معلمان دل سوز خود از معلمان دل سوز خود كه به ما خواندن و نوشتن آموختند نيز سپاسگزاريم...بله دل سوز
پ. ن : توي اين 23 سال ديشب اولين شبي بود كه بد هوس كرده بودم ديكته بنويسم و همه اش به اون موقعي كه فكر مي كردم كه آرزو مي كردم كي ميشه ديگه ديكته ننويسم
پ.پ.ن : راستي چه اهميتي داره دل سوز رو سر هم بنويسيم يا جدا اين همه گيربراي چي بود اينو هنوز نفهميدم
پ.پ.پ.ن: از معلم كلاس اولم بيزار بوده هستم خواهم بود و اصلا" هم ازش سپاسگزار نيستم بسكه بداخلاق و بدجنس بود اين بشر و هر بار بهش فكر مي كنم دچاره يه تهوع عميق مي شم...فكرشو كن يه بچه تويه كلاس داشتيم يه مقدار غير معمول بود نه عقب افتاده بود و نه كند ذهن اما به هر حال يه سري ناهنجاري هايي در رفتارش ديده ميشد( البته من بعدها فهميدم كه بهش ميگن ناهنجاري اينو گفتم محض اطلاع يه وقت فكر نكنيد از شكم مادر دانشمند به دنيا اومدم ) الغرض يه روز زمستوني كل كلاس رو يه بوي گند برداشت كه هر لحظه شديدتر مي شد از رو بچه گي همه مي خنديديم خانم معلم متوجه شد يه كم همه ما ها رو برانداز كرد بعدم لباشو ورچيد و دماغشو كج كرد گفت كسي كاري داره چرا اجازه نمي گيره بره بيرون... بعدم در كلاسو باز كرد و به بچه ها گفت به ترتيب و بي سر و صدا همه بيرون همه آروم داشتيم مي رفتيم بيرون من به خاطر قد بلندم مادامي كه مدرسه ميرفتم به نيمكت هاي آخر تبعيد بودم وقتي ما ها كه جز آخرين گروه بوديم و داشتيم خارج مي شديم به اون طفلك گفت تو نمي خواد بياي بيرون همين جا باش تا به مامانت تلفن بزنن .... من هنوزم گريه هاي بي صداي اون روز اون موجود گنده رو به ياد دارم و رنگ لپاي تپلش كه از خجالت حرف روزهاي بعد بچه ها گلي شده بود....هنوزم هر بار يادش مي افتم دلم مي خواد محكم اون شكم گنده خانم افروشه رو گاز بگيرم همون قدر محكم كه اگر اون موقع مي تونستم حتما" تموم دندوناي شيريم تو شكمش جا مي موند