غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: نوامبر 2008

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۷

و خدایش روحش را قرین رحمت بدارد

و زنها برای او دو دسته اند: آنهایی که موقع رفتن به میهمانی بعد از حمام با شورت و سوتین جلوی آئینه خط چشم می کشند و آنها که این کار را نمی کنند. و مکررا" به این مو ضوع می اندیشیده که او جز کدام دسته بوده , مدامی که شما به کار تفهیم عشق بوده اید

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۷

.......

انسان معجزه ایست هنگامیکه دروغ نمی گوید
پ.ن: خدایا یه معجزه! برای منم یه معجزه بفرست . شاید معجزه من یه حرکت کوچیک بیشتر نباشه , یه گردش یه جهش یا این وری یا اون وری

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۷

Cut It Off

اینکه سرم را پایین می ندازم و خودم را پرت نشون میدم, وقتی دزدکی نگاهم می کنند تا با اشاره سر و چشم از هم بپرسند که این کیه؟ از نجابتم نیست. فقط برای فرار از اون لبخند تصنعی و گهیه که باید وقت چشم تو چشم شدن بزنم
پ.ن: فارغ از اینکه ادمهای خوبی اند یانه یا حتی ازشون بدم میاد یانه, دلم می خواد گیس همشون رو بکشم
پ.پ.ن: دلم برا دسته کلیدم تنگ شده

دوشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۷

I found my balance

ببین آقا جون من تو این موازنه با خودم به تعادل رسیدم. رنج کمتر, لذت کمتر. اینکه کی و کجا رسیدم الله اعلم مهم اینه که رسیدم
پ.ن: نظرات اخیر مبنی بر این بود که رابطه من و وبلاگم شبیه دهن کجیست . به حق حرفهای نشنیده
پ.پ.ن: پ ن قبلی به موضوع پست ربطی نداشت
وقتی دل تنگ کسی میشم نه دلم می خواد بشنومش و نه دلم می خواد ببینمش. فقط می خوام که بهش فکر کنم . تخیلش کنم. تصورش کنم. این تفکر کار یک ساعت و دو ساعت نیست.گاهی روزها و حتی هفته ها طول می کشد .مدت بیشتری می بینمش هر چه می خوام می گم و هر چه می خوام میشنوم. اگر بخت یار باشم و توی این مدت اثری واقعی ازحضورش نقش نبندد اونوقتست که رها می شوم

First of all.....

شده عینهو روزای اول کشدارو رخوتناک پر حس بیگانگی

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۷

Exterminated

به شخصه فکر می کردم با وجود این هم ابزار و وسیله از وطنی گرفته تا چینی و حتی خارجی ( نگارنده این پست به جنس چینی به عنوان جنس خارجی هیچ اعتقادی ندارد حتی اون سفارش اروپا هاش ) نسل زنانی که از پستان بندهاشان به عنوان کیف پول استفاده می کردند منقرض شده . ولی خود بنده به شخصه یک فروندش را همین دیشب مشاهده کردم

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷

5

دیروز تو خنزر پنزرام ( اونایی که منو میشناسن میدونن چی و چه جوری ) یه تقویم پیدا کردم که کاکوتی واسه تولدم سال 82 بهم کادو داده بود. تقویمش قشنگ بود به علاوه اینکه هر کدام از چهار فصلش برای یه شاعر بود. فروغ , شاملو , سهراب , اخوان و تو هر جمعه هر فصلم یه شعر از اینا نوشته بود. تقویم رو ورق میزدم توش همه چی نوشته بودم از تاریخ امتحان بگیر ,شاخص رشد بورس تو روزایی که چک کرده بودم تا روزای قرارم . یهو رسیدم به یه صفحه دیدم توش تاریخ تولدت رو علامت گذاشتم. حرف اول اسم و فامیلتو نوشته بودم و روش یه ستاره گذاشته بودم. به تلخی یادم آمد که از اون سال به بعد و هنوزم تاریخ تولدتو بی اختیار تو همه تقویمایی که داشتم و دارم علامت می ذارم بی اینکه بدونم حتی بهت تبریک می گم یا نه