غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: ژوئیهٔ 2007

یکشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۶

عقلی که زخمش چرکیه دیگه مرخص می زنه

همه چی به ما می خنده یره
همه چی با ما می گنده یره
همه چی با ما می پوسه یره
همه چی با ما می سوزه یره

سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

به نام خداوند بخشنده مهربان
الهم صل علی محمد وآل محمد
وصیت نامه پیامبر اكرم (ص)
از شهر مدینه حاج احمد این وصیتنامه رافرستاده است. در این وصیت نامه نوشته شده است كه در شهر جمعه در مدینه قرآن شریف را مطالعه می كردم و در خواب دیدم نبی اكرم حضرت محمد (ص) تشریف آوردند و فرمودند:« در این هفته شصت هزار نفر مرده اند ولی در بین آنها یك نفر با ایمان نبوده، خیلی دوران بدی شده كه زنان حجاب اسلامی را رعایت نمی كنند و خدمت شوهرانشان نمی كنند. فرزندان حرف پدر و مادر را گوش نمی دهند . سرمایه داران به مستضعفان كمك نمی كنند و به حج نمی روند و خمس و ذكات نمی دهند و شما ای شیخ احمد به مردم بگو كه پاك و پرهیزگار باشند چون قیامت نزدیك است و در آسمان یك ستاره ظاهر خواهد شد و بعد از آن دروازه توبه به روی شما بسته خواهد شد». رسول اكرم فرمودند:« هر كس این وصیت نامه را بخواند و آن را چاپ كند و از منزلی به منزل دیگر برساند، در روز قیامت به یاری آن شخص می آیم و خداوند خانواده آن را همراه بعثت نشان می دهد» و باز فرمودند:« هر كس این وصیت نامه را تقسیم نكند خداوند او را از رحمت خود محروم می كند و هر كس این وصیت نامه را نقل كرده و به یاران برساند انشاالله بدهی هایش تمام می شود و حاجتمند به مرادش می رسد» و شیخ احمد نقل كرده:« اگر این سخنان دروغ باشد خداوند مرا لعنت كرده و به جهنم بفرستند». بر ما لازم و واجب است بر محمد (ص) درود و سلام بفرستیم و نماز و روزه را ترك نكنیم و به فكر ضعیفان باشیم و به راه راست برویم. هر كس 100 برگ از این نوشته را بین مردم تقسیم كند، 12 روز بعد خوشحالی می بیند و ارزشمند می شود. شخصی 50 برگ از این نوشته را چاپ و بین مردم تقسیم كرد، چند روز بعد 1000 دینار استفاده برد در كارش. برادری در این فكر بود كه فردا یا پس فردا چاپ كند، پس از چندی فوت شد. از شما برادران و خواهران خواهش دارم كه این وصیت نامه را دروغ نشمرید كه به خدای محمد حقیقت است.
زمانی كه این نامه را دریافت كردید كسی را كه دوست دارید بنویسید و منتظر یك معجزه باشید. این نامه برای خوش شانسی شما فرستاده شده است . این نامه 9 بار در دنیا چرخیده و برای شما فرستاده شده است. ظرف مدت 4 روز از دریافت این نامه شما اخبار خوشی را دریافت خواهید كرد به شرط آنكه شما هم به نوبه خود آن را برای دیگران هم بفرستید. این نامه برای شما خوش شانسی خواهد آورد. كپی نامه را برای اشخاصی بفرستید كه فكر می كنید به شانس احتیاج دارند. پول نفرستید چون تقدیر قیمت ندارد. این نامه را نگه ندارید باید ظرف 96 ساعت از دست شما خارج شود . مرد كافه سرایی 20 كپی از این نامه را تقسیم كرد 70 هزار دلا
ر دریافت نمود ولی چون این زنجیره را شكست ، آن را از دست داد در همین حال در فیلیپین جین وادر به دلیل آنكه این نامه را به جریان نیانداخت 6 روز بعد همسر خود را از دست داد اگر چه قبل از از دست دادن همسرش 20 هزار دلار دریافت نمود شما 20 نسخه تقسیم كنید ببینید بعد از 4 روز چه اتفاقی می افتد.
این نامه را نادیده نگیرید.
حتی اگر اعتقاد ندارید این نامه بنا به دلایل خاص و عجیبی عمل می كند.
به خدا قسم با رسیدن این كپی به دست بنده مشكلاتم حل گردیده و درآمدم چندین برابر شده است

پ.ن:خیلی وقت بود که دیگه از این نامه ها بدستم نرسیده بود , این رو امروز صبح گرفتم اصلا" فکرش را نمی کردم که پای این حرفها روزی به اینترنت هم میرسه و سند تو آل می شود. البته ورژن های قدیمیش اینقدر استثنا نداشت شاید جنم بیشتری داشت .....اولین بار که همچین چیزی دیدم 10 ساله بودم تازه سوادم داشت در خواندن و نوشتن بالغ می شد, بعد از ظهر یه روز نیم ابری بهاری , از آن روزهایی که از راه خانه تا مدرسه دعا کرده بودم که باران نگیرد , و بابا هم مشغول کتابی یا تعمیر چیزی بشود و من یواشکی فلنگ رو ببندم و خودم را برسانم به سر کوچه تا با رفقا دوچرخه کوچکتر ها را به زور بگیریم و از این سره کوچه دهم بریم و از کوچه هشتم بر گردیم. تو شیش و بش این تفکراتم اف اف را که زدند دیدم زیره در یه نامه هست با یک شکلات توی یه پلاستیک. بی هیچ تردیدی شکلات را بلعیدم نامه را هم هرچه زیرو رو کردم آدرس نداشت, منم بازش کردم یکی از همین نامه ها بود البته به ففلی این نامه که دیدید نه ها پای مرگ و زندگی در میان بود آخرش نوشته بود که اگر تا 24 ساعت آینده از روی این نامه 20 بار ننویسید و پخش نکنید یکی از عزیزنتان را از دست خواهید داد . اول ترسیدم و با چشمهای گشاد دو سه بار خواندمش اما به محض دیدن درخت شاتوت وسط حیاط کیف و نامه را ول کردم از درخت بالا رفتم. موضوعه نامه فراموش شد تا این که فردا ظهر رگ کمر مادر گرفت , بابا هم لب لوچه اش آویزان بود بابت وام مسکن که قرار بود بگیرد و هنوز نتیجه اش معلوم نبود . من یهو یاد نامه افتادم چنان وحشتی مرا گرفته بود که نگو و همه اش خودم را لعن و نفرین میکردم که ذلیل مرده چه وقت شاتوت خوردن بود الان است که غضب خدا دچارمان شود ( معنی غضب را نمی دانستم اون موقع ها ) و هی توی دلم گفتم غلط کردم خدا جانی گوه خوردم عوض 20 بار 30 بار مینویسم ولی با مادرم کاری نداشته باش آخه اون که تقصیر نداشت شکلاتش را من خوردم . خلاصه چه درد سرتان بدهم که من شروع کردم به نوشتن تا ظهر هر کس هم پرسید گفتم مشق دارم وهمه گفتند چرا دیروز ننوشتی چرا از صبح ول می چرخی؟!! الغرض ما تمام ساعت تفریح های اون روز هم نوشتیم و بعد از مدرسه خوشحال و خندان از اینکه الان است که مشکل وام حل بشود و مادر خوبه خوب , با احساس غرور از فداکاری که در راه خانه و خانواده انجام دادم شروع کردم نامه ها را از زیر در انداختن , حالا از بخت نامراد رسیدم به در منزل حاجی بی آزار همسایه بد عنق وبد دهن محله ...همچینی که خم شدم در باز شد و تا آمدم خودم را جمع کنم دیدم مچم را چسبید که ای فلان فلان شده گیرت آوردم پس این کاغذ پاره ها کار تویه حرام زاده است الان یک خدمتی از تو برسم , بی پدر و مادر تو اصلا" توی این محله چه می کنی ........تلاش بی فایده بود فقط گفتم من.... من نوه فلانیم و فقط این یک بار بود که قرابت فامیلی به دادم رسید. پدر بزرگم را توی کوچه همه می شناختند . یکم غر غر کرد بعد دستم را ول کرد گفت گورت را گم کن این دفعه به خاطر پدربزرگت دفعه بعد...و دیگه من چیزی نشنیدم چون داشتم می دویدم. اما مادر تا یک هفته بعد خوب نشد وام مسکن هم یک ماه عقب افتاد. دست آخر هم به هرکس گفتم نه تنها این فداکاری مرا تحسین نکرد گفتند تو مغز خر خوردی مگه بچه ؟ اینا همه اش خرافاته و دفعه دیگه هم اگر از اینا دیدی بر ندار . من که قانع شدم به خرافات با خنده می گفتم نه بر می دارم شکلاتش را می خورم نامه را دور میندازم می گفتند نه می گیم دست نزن اصلا" خرافاته حالیت شد یا نه

پ.ن 2: هنوزم نمی دانم ولی چرا نباید حتی شکلات خرافات را هم خورد

دو نقطه دی

جمعه، تیر ۱۵، ۱۳۸۶

در این لحظه خاص به دو چیز در زندگیم یقین دارم,اولین مورد در حال حاضر مورد بحث نیست و دومی این است که مطمئنا" یکی از عناصر مخرب در زندگی من (قصد تعمیم به کل را ندارم) محدودیت است.اینجانب کرارا" اعلام نموده ام که قضیه سیب ممنوعه که افسانه و اسطوره شده با توجه به این میل ذاتی بشر عاصی بوده و لا غیر.وقتی چیزی دور از دسترس شد و یا حداقل بنا بر هر دلیلی منع دوره ای داشتی از آن موضوع,تمایلت به آن موضوع صد چندان خواهد بود. چیزی که در حالت عادی اینقدر ها اهمیت نداشته یکباره به آرزو تبدیل می شود
پ.ن: همین دیشب نیت کردم گچ پام را که باز کنم از میدان تجریش تا راه آهن را پیدا گز کنم , روی لبه همه جدول ها راه برم , فارغ بال از روی همه جوی آبهای ولیعصر بپرم و تلافی این محدودیت یک ماهه رو در بیارم , باشد که رستگار شوم

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

Story of a Goodbye

خداحافظ..... تا قیامت......تو بهش اعتقاد نداری اما من دارم
خنده ام می گیره. فکرش را که می کنم در آن روزی که قرار است میان خورشید و ماه جمع گردد و ماه تابان تاریک گردد و خلق را مفری نیست و ساق های پا از شدت غم دنیا و حسرت عقبی در هم پیچد و زمین سخت به حرکت و لرزه در آید . کوهها سخت متلاشی شوند و مانند ذرات گرد هوا پراکنده گردند و در آن روز سخت مردم همچون ملخ به هر سو پراکنده گردندو خلاصه قتال و کارزار برپاست وهمگی قراره یورتمه بریم و هیچ پناهی پیدا نکنیم, توی این هاگیر واگیر یهو تو احتمالا" در هئیت منتظران و اصحاب یمین بر ما گذر کنی و یحتمل بیلاخی بکشی بر ما که دیدی راست بود !!حالا شایدم اگر هنوز مرا از لنگ و لتر یا گیس آویزان نکرده باشند یه معرفتی به خرج بدی بخوای شفاعتی چیزی بکنی و خلاصه رویی به خاطر ما بزنی .....یا شایدم جای ضریع علفی بد طعم و بد بو که غذای دوزخیان است و هر چه از آن بخورند نه فربه گردند و نه سیر) و آب داغ چشمه های جهنم )
یه پیتزا شف با یه کوکا کولا قوطی دایت به ما رسوندی...کی چی می دونه
پ.ن: اما بذار از الان بگم ها آخر همه این کار ها رو هم که بکنی جواب من باز همینه ها
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه
حالا دیگه خود دانی
پ.پ.ن: حالا خدایی واسه چی می خوای منو قیامت ببینی؟؟؟