غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: فوریهٔ 2008

جمعه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۶

Persepolis

بالاخره پرسپولیس رو دیدم..... فقط می تونم بگم منیکه تمام سال های جنگ زیر گوش صدام, آوراگی بخش بزرگ خاطرات کودکیم , منیکه صدای آژیر قرمز _ اون وقتها که همه باهم می دویدند انگار که قایم باشک بازی می کردند- تنها هیجان دوره بچگیم, منیکه دورترین خاطره حک شده در ذهنم خاطره دمپایی نارنجی پلاستیکیمه که توی یکی از شبهای قایم باشک یک لنگش از پام افتاد و هر چه گریه کردم و داد زدم کسی نشنید لنگه دیگرش را صبح خودم چال کردم و هزاران هزار ترس و آشفتگی و نانوشتی دیگر, اگر قرار بود چیزی بسازم برای نمایش به مردم دنیا دلم اندازه خانم ساتراپی پر نبود یقینا". این خانه هزاران سال است حریم ندارد.دلم خیلی سوخت اندازه همیشه
پ.ن: خوشحالم که رتاتویی اسکار گرفت
پ.پ.ن: یه جاهایی از فیلم حالم دقیقا" شبیه مواقعی بود که میشنوم لیلا فروهر یکی از تصنیف های سیما بینا را رمیکس میخواند. این پی نوشت کاملا" شخصی بود . حالا اگر حسش را گرفتید که فبها اگر نه هم اصراری نیست

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

The Little Prince

چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند آدمها مانده اند بی دوست
پ .ن: داشتم فکر می کردم اگر حتی چنین مغازه ای هم بود وسعم می رسید یه دوست شیک و بادوام با قابلیت های کاربردی زیاد بخرم

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۶

***

آنتروپی ذهنم به بی نهایت میل می کند ... این سیستم رو به زوال پیش می رود حواستون باشه کی گفتما
پ.ن: احساس قرابت زیادی با آقا مجید ظروفچی جوبچی دارم
پ.ن 2: منظور مثبت بی نهایت است. هر چند به عقیده نگارنده این پست در هر دو حالت( +/-) محکوم به فاک فناست ولی الا ایحال مراد همان مثبت بی نهایت است