غبا ر تردید این روزها چه وزنی دارد: ژوئن 2008

جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۸۷

Happy Woman Day

امسال برای اولین سال سه نفر آدم مختلف و تقریبا" بی ربط روز زن رو به من تبریک گفتند !! اصلا" احساس خوبی نبود. خوشم نیامد. دلیلیش هم واضح بود چون احساس کردم اونقدر سن دارم که ملت فکر کنن مشمول قانون تبریکم حالا تو هر پوزیشنی که می خوام باشم. خلاصه دست آخر طاقت نیاوردم و به آخرین نفری که تبریک گفته بود گفتم مرسی ولی من نه مادرم و نه زن مگه اینکه کلا" روز مونث باشه. با یک لبخند کریه و معنا داری گفت مادر هم می شی ایشالا زنم می شی به امید خدا دست بجنبون ( تو این مایه ها که حالا صبر ایله , گاماس گاماس ) .منتها این ظریف مطلب منو نگرفت. چون باور بنده بر این است که وقتی یک روزی می شود روز مادر , زن , پدر هدف در واقع مثلا" پاسداشت مسئولیت پذیری و شاید تشکر از زحماتی هست که بواسطه پذیرش این نقش ها برای فرد ایجاد می شود یعنی به طور کلی این که من مونثم و اون یکی مذکر برای تبریک هیچ محلی از اعراب ندارد ( حالا بماند که من اصلا" تا چه حد با درست کردن این روزها و عناوین موافقم و بماند که تا چه حد پذیرش این نقش ها اختیاری بوده هست یا خواهد بود) و اینکه حالا شاید قرار باشد در آینده همچین نقشی را ایقا کنم مرا مشمول قانون تبریک نمی کند. مثل این آدمهایی که یه بابایی از اطرافیانشان ترم اول رشته مهندسی یا چه بدانم پزشکی هست و گوش شیطان کر قرار است 4 تا 7 سال دیگه یک مدرکی بگیرد, از همان هفته اول شروع می کنند که؛ مهندس بیا نهار.... دکتر تلفن.... مهندس سرت حسابی شلوغه ها دیگه ما رو تحویل نمی گیری.... دکتر این دیکس کمر علاج داره
پ.ن: الا ایحال ما فیلن به دلایل فنی روز تبریک برایمان همان روز تولد و سال نو است اگر خواستید تبریک بگید در این دو مورد مرحمت فرمائید. زیاده عرضی نیست . سایه شما مستدام

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۷

The Desert

چرا اینقدر در برابر ابراز قدرت ضعیفم؟ این ضعف من از کجاست؟ از پدرم, مادرم,وطنم از مهشید ... آی مهشید مهشید
پ.ن: مهشید را با کلمه دلخواه جایگزین کنید, چند بار جمله رو با آهنگهای مختلف تکرار کنید . گرفتی مطلبو ؟ گمون نکنم

دوشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۷

Great Pleasure

یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگیم می تونه مواقعی باشه که با حوله از حمام میام بیرون و یه راست میرم میچپم تو رختخواب . بسیار خرسند و خجسته تر هم می شم اگر مجالی باشه که یه یک ربعی هم غلت بزنم

شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۷

Bobble Breaker

احیانا" دیدید کسایی که می خوان سیگار ترک کنند می رن سراغ تخمه یا آدامس یا چی می دونم از این جور مزخرفات ؟ منم این روز های اخیر خانه نشینی که به لحاظ حفظ شئونات و امنیت خانوادگی , مجبور به ترک موقتی سیگار شدم , متوسل به یکی از بازی های موبایلم می شم. مراتب این توسل به این صورته که هرگاه در اصلاح سیگار لازم می شم میرم سر این بازی و یه چند دست بازی میکنم جهت تمدد اعصاب. باشد که افاقه کند
پ.ن: همین جوری پیش برم به امید خدا آخر تابستون دیگه می رم واسه تیم ملی

Zorba The Greek

یادمه حدود 5 یا 6 سال پیش وقتی برای اولین بار کتاب زوربای یونانی را دستم گرفتم نرسیده به صفحه 30 رهاش کردم. حالم از شخصیت زوربا به هم خورد. فکر کردم آخه این مردکه قرمدنگ و دون ژوان چه جذابیتی میتونه داشته باشه که اینقدر تعریفش رو شنیدم. بعد از چند سال وقتی برای بار دوم بنا بر دلیلی که الان حوصله ندارم تعریف کنم کتاب رو شروع کردم و عمدا" با پیش داوری هام جلو رفتم که در نهایت حرف اولم ثابت بشه یا اصلا" یکجورایی می خوندم که بدم بیاد, نرسیده به وسط کتاب حسرتم شد زوربا گونه زیستن . چند روز پیش فیلمش رو دیدم ولی بی برو برگرد اصلا" در حد کتابش نبود. حداقل برای من یکی

چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۷

Some Days

بعضی روزها ذاتشان از همان سر صبح چرک است . مثل همین دیروز. اولش که خواب ماندم تا همین دو روزی رو هم که سر کار میرم دیر برسم. با کلی تلاش و بدو بدو خودم را به سرکار رساندم اونم به ساعت 10 بامداد و شایان ذکر است که پست بنده مدیریت محترم عاملی نمی باشد. اندک زمانی از حضور پر فیض و پر بارم بر سر کار نگذشته بود که کامپیوتر ترکید اونم طبق معمول به واسطه عجیب غریب ترین ارور ممکن که این اصلا" امر کم سابقه ای نبود و نیست. در پی این خرابی نابجا ما برای اینکه حسن همکاریمان را ثابت کنیم یک کاتالوگ که قرار بود ترجمه کنم و معنی یک سری از اصطلاحات فنی و لغاتش رو نمی دونستم برداشتم با خودم بیارم خونه تا یا با فرهنگ نارسیس یه جوری راست و ریستش کنم. انی وی با قلبی شاد و دلی پر امید کاتالوگ رو زدم زیر بغلم و از شرکت زدم بیرون . توی آسانسور فکر کردم حالا خوبه اینم گم کنم . دم در خروجی یه کنسول هست چون قصد داشتم برم پاساژ اندیشه فکر کردم خودم را یک براندازی بکنم نکند امنیت اخلاقی جامع با حضور این حقیر در آن پاساژ به خطر بیقته. سر راه رفتم شیرینی قروشی تینا تا شیرینی بخرم. بعد از کلی تلاش برای انتخاب ( اونایی که تینا رفتن می دونن چه دردیه از بین اونهمه شیرینی هیجان انگیز به یکی بسنده کردن) رفتم صندوق برای پرداخت جریمه یهو دیدم در کمال ناباوری یارو بهم گفت هفت هزارو دویست قابل شما رو هم نداره . منو میگی واچرتیده عین برق گرفته ها در حالی که داشتم پول در میاوردم بدم به یارو داشتم محاسبه میکردم که یک کیلو شیرینی حالا گیریم از بهترین ها چه کسری از در آمد یه آدمی مثل منه و اینکه این سینی چند بار در روز پر و خالی میشه و خلاصه از این قبیل افکار که تهش به نا کجا آباد می رسوندم معمولا".تا اینجا این حال گیری سیم. انی وی با جعبه شیرینی راه افتادم طرف پاساژ دقیقا" دم دره پاساژ دیدم که بعلههه یک عده کثیری از این خواهران و برادران مصلح وایستادن برا پیشواز .با کلی ترس و لرز پیاده شدم هر چند مانتوم گشاد و بلند بود و روسریم عقب نبود ولی خوب در مجموع ترکیب لباسهام خیلی معمولی نبود که این خوب کم جنایتی نبود ( بالاخره آدم میبایست قرتش را یک جوری خالی بکند) و از اونجا که دفعه پیش که پام به منکرات باز شد از اینهم معمولی تر بود پوششم و حتی علیرغم علاقه وافر به پوتین از تبرج هم چشم پوشیده بودم ,جای ترس داشت. خوشبختانه دو تا از دوستان رو در پاساژ دیدم و سری خودمو روسوندم به اونا و این در حالی بود احساس می کردم زانوی پای راستم داره به شدت میلرزه. همش تو این فکر بودم که اگر الان حتی یک تذکر ساده هم الان منفجرم میکند( که این البته دغدغه تمام روزهایست که از خونه بیرون میرم چون واقعا" برای بار دوم هرگز سکوت نمی توانم) خلاصه اینکه بعد از اینکه کارم رو انجام دادم تو پاساژ و با کلی سلام و صلوات بیرون آمدم, سوار تاکسی شدم به قصد منزل . وسط راه یهو احساس کردم یک کاتالوگی من باید الان توی دستم ..... واقعا" نمی دوستم باید چه کار کنم. هی داشتم مرور می کردم بدونم که کجا ممکنه جا گذاشته باشمش. بعد یادم اومد که من گذاشتمش رو کانتر صندوق شیرینی فروشی بعدش دیگه چیزی یادم نبود . زنگ زدم به شیرینی فروشی پرسیدم گفت نه چیزی اینجا جا نمونده. زنگ زدم به دوستم تو پاساژ گفت نه من اصلا" همچین چیزی دستت ندیدم. خلاصه مطمئن شدم تو تاکسی انداختمش وقتی که این کماندو های در پاساژ رو دیدم. اومودم خونه هی بالا پائین کردم که من فردا برم چی بگم آخه؟!! بگم یکی از فایل های کاری رو بردم گم کردم. بگم جا گذاشتم. از اونجایی هم که فکر می کرد رئیس احتمالا" فردا در برابر این گند چیزی نمی گه و سکوت میکنه بدتر می شدم. فکر میکردم اگر می دونستم دعوا و داد و بیداد را میندازه الان احساس بهتری داشتم چون اونموقع حق به جانب می شدم و خودمو می بخشیدم تازه به خودم دلداری هم می دادم که خوب پیش میاد دیگه آدمیزاد کف دستمو که بو نکردم و قس علیهذا. خلاصه ما تا صبح بیست و پنج بار از خواب پریدیم هر بارم که بیدار می شدم فکر می کردم چی شده که من احساس ناراحتی می کنم. صبح زود با قلبی آکنده از اندوه و چهره ای نادم روانه محل کار شدم( البته این بار به مدد این ضایعه). با ناامیدی تمام درو باز کردم یهو رو کانتر چشمم خورد به پوشه سبز کاتالوگ . انگار گنج پیدا کردم . و فکر کردم این از اون صبح هایی ذاتش علی الاصول مباحه. فقط این وسط یک نکته ظریفی به ذهنم خطور کرد اونم این بود من وهم رو کانتر شیرینی فروشی جا گذاشتم یا چیز دیگه که قراره بعدا" تقش در بیاد. هر کار کردم روم نشد برم به شیرینی فروش بگم احیانا" من چیزی اینجا جا نذاشتم که نمی دونم چیه

سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۷

مسئلتن

پی مقاله مردیها می گشتم توی کارتن کتابهای دانشگاهی , در همین اثنا رساله توضیح المسائل اراکی به چشمم خورد. برش داشتم و بختیاری بازش کردم یک تفالی زده باشم. هر چه خواندم چشمام گشادتر شد از ترس اینکه مباد چشمم از چشم خانه بیرون بپرد بستمش. یا درک ما قلیل است به شدت یا مطلب پرت و پلا به غایت
مسئله 2426 - زنی که عقد دائمی شده نباید بدون اجازه شوهر از خانه بیرون رود , باید خود را برای هر لذتی که او می خواهد تسلیم نماید و بدون عذر شرعی از نزدیکی کردن جلوگیری نکند و اگر در اینها از شوهر اطاعت کند , تهیه غذا و لباس و منزل و لوازم دیگر او بر واجب است و اگر تهیه نکند به تفصیلی که در کتب مفصل ذکر شد مدیون زن است
مسئله 2440 - زنی که صیغه شده حق خرجی و هم خوابی ندارد عقد او صحیح است و برای آنکه نمی دانسته حقی به شوهر پیدا نمی کند
مسئله 2455 - اگر مرد برای معالجه زن نامحرم با فرض نبودن زنی که در کیفیت معالجه و تحمل درد با مرد مساوی باشد, ناچار باشد که او را نگاه کند و دست به بدن او بزند اشکال ندارد. ولی اگر با نگاه کردن بتواند معالجه کند نباید به بدن او دست بزند و اگربا دست زدن بتواند معالجه کند نباید او را نگاه کند
مسئله 2470- اگر زن بگوید یائسه ام نباید حرف او را قبول کرد ولی اگر بگوید شوهر ندارم حرف او قبول می شود
مسئله 2472- مستحب است در شوهر دادن دختری که بالغ است یعنی مکلف شده است عجله کنند, حضرت صادق (ع) فرمودند: یکی از سعادتهای مرد آن است که دخترش در خانه او حیض نبیند
مسئله 2477- زنی که یقین دارد شوهرش در سفر مرده اگر بعد از عده وفات که مقدار آن در احکام طلاق گفته خواهد شد, شوهر کند و شوهر اول از سفر بازگردد باید از شوهر دوم جدا شود و به شوهر اول حلال است ولی اگر شوهر دوم با او نزدیکی کرده باشد, زن باید عده نگه دارد و شوهر دوم باید مهر او را مطابق زنهایی که مثل او هستند بدهد ولی خرج عده ندارد
مسئله 25 32- زنی که در عده وفات می باشد, حرام است لباس الوان بپوشد سرمه بکشد و همچنین کارهای دیگر که زینت حساب می شود بر او حرام است

یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۷

Do you follow?

فکرش را بکن گاهی تخیلات تا آنجا پیش برود که حادث شدن مکالمه را جز به جز حدس بزنی - که این خودش از نوادر می باشد - اونوقت تنها بواسطه اینکه شرایط زمانی و مکانی منطبق با اصل خیال نبوده, هنگ کنی و شروع کنی به پرت و پلا گفتن